به ابریشم ترین نخ دور عکسش قاب می دوزد
به ياد دلبری در شال خود مهتاب میدوزد
نگشته دست بردار از تمنای بلندش زن
به روی چادر شب کرمک شبتاب می دوزد
عبور از مجرای باریک سوزن نخ به نخ غمگین
ولی گل غنچه های عشق را شاداب می دوزد
برای آفتاب آن دختری که در پس ابر است
دو سه خوشه ز لالایی لباس خواب می دوزد
چنان نیلوفرانه برگ برگ آرزویش را
ز ریشه لایه لایه غرق در مرداب می دوزد
تمام سهم او از آسمان گرچند یک قطره ست
ولی بر دامن امید خود کولاب می دوزد
شهلا دانشور
|