سبز می شوم میان شیشه های چشمانت
و چنان عاشقانه میریزم که لحظه ها از هیجان تند،
می لرزند
در امتداد اندوهت
نگاههای بیانتظار من
سرد سرد میشکنند
و تلخترین غزل بیتویی
از لبان ترک بستهی آرزوی بیپایان
قطره قطره
میریزد
در امتداد خیالاتات
باغچههای آغوشم
سبز سبز میشوند
و عاشقترین پرندهی فصل مراد
ما را آواز میخواند
در امتداد فصل هجرانت
آسمان کبود سرود
مرا تا مرز دیوانهگی میکشاند و زخمیترین ترانهی رابعه را
به گوشم فریاد میزند
تاریخ دلسوختهگان مشرق
ما را به یاد خواهد داشت
و روزی افسانهی ما را
راوی زیبای زندهگی
برای کودکان خوشبختی و مرغکان عاشق
آرام آرام
خواهد خواند
ما در امتداد زمان
راهی میشویم و مردمان دیاران دور
ما را با شور بینهایت
آهنگ میسازند
و در امتداد بارش خاطرهها
نامی میشویم،
آشنا
خالده
|