نصير مهرين پژوهشگر و تاريخ نويس معاصر افغانستان در مقاله اش که در
تارنماي کابل ناتهـ (1) به چاپ رسيده است، از گزارش سالانة مؤسسة ملل متحد
پيرامون شادترين و ناشادترين کشورهاي جهان نقل ميکند، که گويا «فنلند مقام
شادترين ... و افغانستان ... ناشادترين» (2) را دريافت کرد ...
شادی و ناشادی نسبی است. در سطح درون کشوری، کسانی که ديروز به جمهوريت
احمدزی - کرزی ايمان آورده بودند، گويا شادترين ها بودند و کسانی که امروز
به امارت اسلامی ايمان آورده اند، گويا شاد ترين ها اند! در سطح بين¬المللی
هم لبخند فنلند نمی تواند واقعی باشد، زيرا به قول آواکيان جنايات، بی
عدالتی های فاحش و تضاد های عميقی که دنيای کنونی و سيستم سرمايداری-
امپرياليستی را رقم می زند، انترناسيونال اند، ويژه افغانستان و ايران
نيستند! جنگ ارتجاعی نيابتی که امپرياليست ها در افغانستان درانداخته اند،
ميتواند هرآندم دامنگير همين «شادترين» کشور هم بشود. از آن که بگذريم،
بدهي عمومي و بيکاري در فنلند رو به افزايش است (3) و شبح جنگ اتمی قريب
الوقوع در مرزهايی فنلند در گردش است.
مهرين پس از نام بردن برخي از عواملی که ميتوانند باعث شادي و ناشادي در يک
جامعه شوند، روي شکاف هاي حاد اجتماعي افغانستان مانند فقر، بيکاری،
مهاجرت، ستم ملی، ستم بر زن و ... درنگ ميکند و ميگويد که اين شکاف هاي حاد
اجتماعي «حلقه هاي زنجيري شده اند، که مردم آزار اند». مهرين در پايان
مقاله می¬پرسد که «چرا چنين شده است»؟
نه تنها اين پرسش، که پرسش های مانند «اين اوضاع از کجا آمده؟»، «چرا
افغانستان و جهان اين طور است؟» و «چگونه مي-توان اوضاع را در افغانستان و
جهان تغيير داد؟»، پرسش های اند که مربوط به شناخت شناسی يا اپستومولوژی
مي¬شوند. اپيستمولوژي يعنی تئوري شناخت، يعنی اين که آدم ها چطور شناخت کسب
مي¬کنند، چطور درک ميکنند و می¬فهمند که چيزي حقيقت دارد يا نه آيا واقعيت
عيني وجود دارد، يا نه؟ و آيا مي¬توان حقيقت عيني را شناخت؟ (4). برای کسب
شناخت پديده ها، بايد آنها را به شيوه علمی تحليل و تجزيه کرد. به اين معنی
که بدون کاربرد شيوه علمی، نه قادر به پاسخ دادن به پرسش مهرين ميشويم و نه
هم به پرسش¬های از اين قبيل. اسکاي بريک ميگويد که مشغله علم، واقعيت مادی
است. طبيعت و جامعه بشری به طور کل در حوزة علمی قرار ميگيرند. «علم يک
پروسة مبتنی بر دليل و مدرک است» (5). علم دنبال فهم واقعيت است. يعني فهم
چيز ها همانطور که واقعاً وجود دارند و در حال تغيير اند. علم کمونيسم که
بر پايه ماترياليسم ديالکتيک استوار است و رويکردی در چهارچوب ماترياليسم
تاريخي دارد، يک روش و شيوه بنياداً علمي براي تحليل و سنتز دگرگوني هاي
اجتماعي مي¬باشد. به اين معني که واقعيت دنيا را آنطور که هست، بايد تشخيص
بدهيم، ببينيم، درک کنيم و اشکالات و تضاد هايش را بشناسيم، تا بتوانيم آن
را تغيير دهيم و ضرورت را به آزادي تبديل کنيم، يعني تضاد هاي که پيش پاي
ما نهفته اند يا پيش مي-آيند را بتوانيم درست تشخيص بدهيم و به صورت واقعي
نه بر اساس تفکر ذهني¬گرايانه، تغيير بدهيم (6).
مجموعه شکاف های اجتماعی را که مهرين در مقاله اش به حلقه های «زنجير»
تشبيه ميکند، تضاد های اند که سيستم اقتصادی حاکم بر جهان و امارت اسلامی
نه تنها از حل آنها عاجز اند، که آنها را بازتوليد هم ميکنند. اين تضاد های
اجتماعی را در ادبيات نوين کمونيستي يا ادبيات کمونيزم نوين به گسل تشبيه
کرده اند. گسل در اصل مربوط به حوزه زمين شناسي است و در زمين شناسي، گسل
يک شکستگي مسطح در سنگ هاي پوسته زمين است. حرکت و جا به جايي اين پوسته ها
گاهي به صورت اتفاقي و با لرزش بسيار زيادي صورت مي گيرند. اين جابه¬جايي
گسلها، يکي از دلايل اصلي زمين¬لرزه اند (7). گسل های اجتماعی هم شکاف هاي
اند که در زمان حاد شدن تضاد هاي اساسي ساختار روابط اقتصادي و سياسي، در
جامعه باعث زمين لرزه سياسي مي¬شوند. به اين معني که پتانسيلي که گسل ها با
خود حمل مي¬کنند، در زمان شديد شدن تضاد موجب به جنبش درآوردن جامعه
مي¬شوند.
مهمترين يا عمده ترين تضاد اجتماعی در افغانستان، تضاد يا گسل ستم بر زن
است. تيغ برهنه و بران دو طرفه اسلامگرايي و امپرياليزم به سوي زنان که
بانگ سر زدن و سنگسار دارند، گسل ستم بر زن را بيش از حد حاد کرده اند. اين
گسل حالت انفجاري به خود گرفته است. زماني که اين گسل فعال تر شود و واقعيت
قهرآميز عيني بخود بگيرد، يعني با قهر انقلابي در برابر امارت اسلامي
بايستد، تضاد هاي اجتماعی ديگر، به ويژه تضاد ستم ملي هم فعال تر ميشود.
«گسل هاي مختلف خودويژگي هاي دارند و در اين معنا از يکديگر جدا هستند،
(ولي) همگي آنها از درون بستر يک واقعيت ساختاري برخاسته اند. به اين معنا
فعال شدن هر کدام از گسل ها، مي¬تواند ساير گسل ها را نيز فعال کند و توده
هاي که به شکل هاي متفاوت تحت ستم هستند را در صفي واحد به خيابان بکشد»
(8).
گسل جنگ ارتجاعي، گسل قانون شريعت، گسل ستم بر زن، گسل ستم ملي، گسل فقر،
گسل نابودي محيط زيست و گسل سرکوب آزادي آموزش، گسل هاي هفتگانه يا رنج هاي
هفتگانة اند (9)، که سيستم سرمايداري دامنگير مردم افغانستان کرده است. دو
منسوخ امپرياليسم و بنيادگرايي اسلامي هر چه بيشتر ستمگري و وحشت و دِهشت
کنند، گسل ها انفجاري تر مي¬شوند. گسل ها را نمي توان جدا جدا حل کرد، زيرا
اين گسل ها چنان درهم تنيده اند، که نمي توان به حل يکي از آنها پرداخت و
گسل هاي ديگر را کنار گذاشت. اگر از گسل جنگ بگذريم، چون محو جنگ بدون
پايان دادن به سيستم سرمايداري جهاني امکان ناپذير است، و روي گسل هاي ديگر
در افغانستان متمرکز شويم، به اين نتيجه ميرسيم که حل گسل آموزش زنان بدون
محو قانون شريعت که از پايه و اساس ضد زن است و محو ستم بر زن که ستون
فقرات اسلامگرايي را مي سازد، امکان ناپذير است! اين امکان ناپذيري، گسل
هاي ستم ملي، فقر و نابودي محيط زيست را هم همچون آهنربا به سوي خود کشانده
و قوه انفجاري آن ها را چندين برابر مي¬کند. پتانسيلي که گسل ها با خود حمل
مي¬کنند، در زمان شديد شدن يکی از تضاد¬ها، موجب به جنبش درآوردن مردم
مي¬شوند. «امروزه، توده هاي مردم تشديد تضاد اساسي را از طريق آن چه ما
...« گسل» مي ناميم تجربه مي¬کنند. يعني سونامي فقر و بيکاري، ادغام دين و
دولت و سرکوب ديني و موقعيت فرودست زنان و ملل تحت ستم، سرکوب پليسي،
نابودي محيط زيست و گسترش جنگ هاي ويرانگر. هر شکل از «دگرديسي» حکومتي،
اين گسل ها را به شکل هاي مختلف بازتوليد خواهد کرد» (10).
پاسخ مشخص من به پرسش مهرين که «چرا چنين شده است؟» يا چرا افغانستان به
چنين وضعيتي قرار دارد، اين است که اين وضعيت ناشی از رقابت ميان
امپرياليست ها می¬باشد. امپرياليست ها به خاطر حفظ منافع خود شان و حفظ اين
که بتوانند بحران های خود شان را حل کنند، مجبور اند با هم رقابت کنند. از
آنجا که آنها دارای ارتش و اسلحه و کارخانه اسلحه سازی اند، رقابت های شان
را به صورت جنگ های نيابتی پيش می¬برند. البته تا جايی که امکان جنگ نيابتی
وجود داشته باشد. وقتی عرصه را تنگ ببينند، خود شان مستقيم وارد جنگ
ميشوند، چنان که امپرياليست ها در 1914 مستقيم وارد جنگ جهانی اول و در
1939 وارد جنگ جهانی دوم شدند و از مدرن ترين سلاح های شان استفاده کردند.
همچنان که امروز جنگ های نيابتی در خاورميانه و افغانستان جريان دارد. هر
کدام از امپرياليست ها ساختار های مالی، امنيتی و نظامی خود شان را در اين
کشور ها دارند، يعنی نفوذ دارند. احزاب و سازمان ها و گروه های وابسته به
کشور های امپرياليستی هم نمی¬خواهند که پای امپرياليست ها از آنجا قطع شود
و منافع خود شان به خطر بيافتد. در افغانستان در کنار داعش، صحبت از طالبان
امريکايی، طالبان روسی، طالبان چينايی و در سطح جهان بنيادگرايان دينی و
ناسيوناليست های تحت سلطه امپرياليزم امريکا و ناتو، تحت سلطه امپرياليزم
چين و تحت سلطه امپرياليزم روسيه داريم، که جنگ های نيابتی برای منافع
امپرياليست ها به پيش می-برند. فعلاً امپرياليست ها جنگ های نيابتی شان را
توسط اينها به پيش ميبرند و خود شان مستقيماً نمی¬خواهند با هم بجنگند، چون
بمب اتم و سلاح های صقيل دارند، ولی اگر ناگزير شوند، ناکازاکی و هيروشيما
های افزونی به بار خواهند آورد، يا به يکباره کره زمين را از بين خواهند
برد.
البته که همه جنگ ها، جنگ های نيابتی نيستند، در دو دهة گذشته در افغانستان
سه نوع جنگ جريان داشت و کماکان جريان دارد. جنگ در برابر نسل¬کشی و ستم
ملی، جنگ در برابر بنيادگرايی اسلامی¬که به خيزش های مردمی مسما شد و جنگ
های نيابتی و استخباراتی. جنگ در برابر نسل کشی و در برابر بنيادگرايی جنگ
های برحق اند، ولی چون عاری از خط و هدف انقلابی اند و نمی¬توانند اوضاع را
تغيير دهند و ضامن رهايی باشند، نبايد از آن پشتيبانی کرد. ولی جنگ های
نيابتی امپرياليستی و جنگ ميان حکومت های تحت سلطه امپرياليسم و بنيادگرايی
اسلامی يک جنگ ارتجاعی است، که بايد کمونيست ها (بعد از انسجام) اين جنگ
های خونين بی هدف را به يک جنگ انقلابی تبديل کنند و سرنوشت جنگ را نه آن
نيروهای که شروع اش کردند، که نيروهای انقلابی با به پيروزی رساندن انقلاب
کمونيستی تعيين کنند (12).
امپرياليست ها پس از هر چند سال تقويت جنگ های نيابتی، پيشنهاد به صلح
ميکنند. اين پيشنهاد ها برای دم تازه کردن و آمادگی به جنگ ديگری است. راه
حل تنها انقلاب است، يعنی برای رسيدن به صلح بايد انقلاب کرد. جنگ و صلح دو
روی يک سکه اند. ما جنگ های ارتجاعی داريم، جنگ های عادلانه داريم. انقلاب
کردن جنگ عادلانه است. برای اين که اسلحه در کار نباشد، بايد سلاح در دست
گرفت. هدف جنگ، برانداختن جنگ است. صلح بدون جنگ معنی ندارد. صلح های که در
رقابت های امپرياليستی شکل می¬گيرند، تقسيم منافع ميان خود شان است. مردم
به آرامش و آسايش نخواهند رسيد، چون اين صلح ميان دو پوسيده است و نه ميان
مردم (13).
و اکنون بيرون شدن از اين وضعيت وحشت و دهشت و راه حل معضل افغانستان. اگر
به راستی بخواهيم به چهل سال فاجعه، جنايت و فلاکت در افغانستان خاتمه
بدهيم؛ به چهل سال حاکميت رژيم هاي وابسته به امپرياليسم امريکا و روسيه و
بنيادگرايي اسلامي بايد سيستم اقتصادی کنونی را تغيير دهيم! افغانستان همه
انواع حکومت ها از امارت عبدالرحمانی، تا سلطنت امانی و نادری و شاهی ظاهری
و جمهوری داوودی، دولت سوسيال امپرياليستی خلقی- پرچمی، جمهوری اسلامی،
امارت طالبانی و دموکراسی غربی را تجربه کرد. هر نوع حکومت ديگری هم که در
افغانستان حاکم شود، چه دينی، چه غير دينی و چه انواع حکومت های بورژوازی
دموکراتيک و سوسيال دموکراسی نمی¬توانند تضاد های اجتماعی مانند ستم بر زن،
نسل کشی و ستم ملی، فقر، تخريب محيط زيست و ... را حل کنند. زيرا ريشه اين
تضاد ها در پيوند با تضاد طبقاتي است. يعنی تضاد ميان طبقه که مالک وسايل
توليدی است و طبقه که تنها مالک نيروی کار خود است.
اگر قرار باشد که در افغانستان تغيير بنيادين بياوريم، يعنی به همه انواع
ستم ها پايان بدهيم، بايد سيستم اقتصادی يا همان شيوه توليدی سرمايداری را
دگرگون کنيم، يعنی اين که در روبنا انقلاب کنيم، سپس زيربنا يا همان سيستم
اقتصادی را تغيير دهيم. «يکي از کليد هاي کمونيستي حل مشکلات» اين است که
از طريق کدام شيوه توليدي ميتوانيم هر معضل اجتماعي را حل کنيم (14). شيوه
توليد يعني سيستمي که از طريق آن توليد و تبادله سازماندهي مي شود. اهميت
شيوه توليد در اين است که «چارچوب اساسي هر اتفاقي را که در جامعه ميافتد،
تعيين مي¬کند. اين به اين معني نيست که همه چيز در جامعه به شيوة توليدي
خلاصه مي¬شود، نه! ولي شيوه توليدي پايه و اساس آن است، چارچوب اساسي اش را
تعيين مي¬کند ... اگر مردم توليد محصولات را متوقف کنند، همه چيز متوقف
مي¬شود» (15). هر کاري که در جامعه مي-انجاميم، توسط شيوة توليدي يا همان
سيستم اقتصادي موجود، شکل مي¬گيرد و در نهايت به آن محدود مي¬شود. سيستم
اقتصادی کنونی جهان يک سيستم اقتصادی سرمايداری يا شيوه توليد سرمايداری
است. اين شيوه توليد تنها يک الترناتيو دارد و آن هم شيوه توليد سوسياليستی
است. در شيوه توليد سرمايداری مالکيت بر افزار توليد خصوصی است و در شيوه
توليد سوسياليستی مالکيت بر افزار توليد اشتراکی است. در شيوه توليد
سرمايداری سرمايدار مالک وسايل توليد است و با انباشت سرمايه و سود بردن،
بهره¬کشی می¬کند و انواع و اقسام ستم ها را اعمال می¬کند و در رقابت شديدی
که با ديگر سرمايداران دارد، جنگ راه می اندازد. ولی در شيوه توليد
سوسياليستی وسايل توليد اشتراکی است، سود در فرماندهی نيست و توليدات برای
مصرف صورت می¬گيرند نه برای تبادله يا فروش. زمانی که مسئله سود در ميان
نباشد، رقابتی وجود ندارد. رقابتی که نباشد، ستم، استثمار و جنگی هم وجود
ندارد. به قول مارکس «در جامعه كمونيستي، پس از آنكه تبعيت اسارتآميز
انسان از تقسيم كار از ميان برود، هنگامي كه به همراه اين وضع تقابل بين
كار فكري و جسمي نيز از ميان برخيزد ، هنگامي كه كار ديگر تنها وسيله زندگي
نبوده بلكه خود به نخستين نياز زندگي مبدل شود ، هنگامي كه به همراه تكامل
همه جانبه افراد نيروهاي مولده نيز رشد يابد و کليه سرچشمههاي ثروت
اجتماعي سيلآسا به جريان افتد- تنها آن هنگام ميتوان بر افق محدود حقوق
بورژوائي از هر جهت فايق آمد و جامعه ميتواند بر پرچم خود بنويسد : از
هركس به اندازه توانش، به هركس به اندازه نيازش (16).
بنمايه
1 - نصير مهرين، تارنماي کابل ناتهـ، اول اپريل 2023-04-03
2 - گزارش سالانة ملل متحد پيرامون شادترين و ناشادترين کشورهاي جهان، (
2023 Der World Happiness Report).
3 - کونراد فيشر: فنلاند در بحران، هفته نامه اقتصادي (www.wiwo.de)، جولاي
2014
4 - آواکيان: کمونيسم نوين، صفحه 59
5 - علم و انقلاب، مصاحبه با اسکای بريک، صفحه 4، 1394
6 - آواکيان کمونيسم نوين، صفحه 61
7 - پريا فراهاني: گسل چيست؟۲۷ آذر ۱۴۰۰، namatek.com
8 - پيروت: مسائل و درس هاي يک خيزش، آبان 1399، حزب کمونيست ايران م ل م
9 – سند جکنا (جنبش کمونيسم نوين افغانستان)
https://jaknafghanistan.wordpress.com/
10 - ستاره مهري: پادوهاي فکري جمهوري اسلامي در جستجوي بناپارتيسم اسلامي!
نشريه «آتش» شماره ۱۱۲- اسفند ماه ۱۳۹۹
11 - بيانيه آواکيان در تاريخ 13 جولاي 2021، ترجمه حزب کمونيست ايران (م ل
م)
12 - استراتيژی راه انقلاب در ايران، حزب کمونيست ايران (مارکسيست لنينيست
مائوئيست)، پائيز 1397
13 - مائوتسه¬تونگ: جلد اول، دوره نحستين جنگ داخلی، مبارزه در کوهستان
صفحه 271
14 - آواکيان کمونيسم نوين، صفحه 73
15 - آواکيان کمونيسم نوين، صفحه 76
16 - كارل ماركس : « انتقاد از برنامه گوتا » (آوريل - اوائل مه 1875)
|