خالی از خاطرهست جمعهی من
بی ترانه تهی از عشق و جنون
راه پرواز نیست از کلکین
عاشقت مانده با دلی پر خون
جمعه ها چون زنی برهنه شده
گوشهی بی کسی و گردش من
من چهگونه بهتو حساب دهم
بیحساب است درد و لرزش من
جمعهی من نشسته در اندوه
دامنش پر شد از ستارهی غم
عشق در سینه میزند فریاد
زندگی بی تو است عین عدم
لحظه لحظه چهسخت میشکنند
در نبودت تمام ذراتام
سرت از شانههای من دور است
بین شطرنج زندگی ماتام
جمعهها پنجره چه دلگیر است
کرده یک زن غروب در جانم
در رگانم غمی نموده رسوب
منم و سرنوشتِ حیرانم
بشکن این طلسم را تا که
زندگی رنگ دیگری گیرد
تو اگر جان نبخشیاش آخر
بیحضور تو زود میمیرد
صنم_عنبرین
|