حوایم خوانند
رانده از بهشت !
گنه کارم خوانند
به جرم سرخی یک سیب
یا خوشه گندمی از کشت !
گاه آفتاده ام از گرده آدم
گاهی هم آفریده یی ،
از قبرغه همسرشت !
سرو آزاده ام
که توفان خورده ام
با گام های زخمی
بر زمین چنگ زده ام
تا از پا نیافتم ... و
بر گام های هر چند لرزان
اما بار بار
استوار باز برخاسته ام !
اسطوره زرتشتم
از خون بیزارم
بر اسارت چادر ،
سر نمی گذارم
دگرجامه سیاه بر تن نمیکنم
محکوم فریاد زیر آب نمی شوم !
نیلوفرم که
در زلالترین آب های شفاف
خانه دارم
از مردابی های هرزه فاصله دارم
از شلاق فریاد مادر
و جیغ کودک گرسنه بیزارم
از زندان قلم و اسارت دوات
از سنگسار عشق و
آشتی گردن با طناب دار
پر ز انزجارم !
حصار تنم دیوار نیست
بر موی من محدوده اجبار نیست
عبور میکنم ،
دیوار های عنکوبتی را ... !
آسمان آزادی را میپیمایم
میرسم به قله های باورم
به هویت گمشده ام !
بغض تبعیض میشکنم در گلو
رها میشوم در شعر آزادی
بانگ آزادی چه زیباست !
زیباست این رهایی ام
تا به آدم نما های
روبرویم بگویم
در حراج برابری جنسیتی
"جنس دو " سهم من نیست !
سوگند به عشق رابعه و شعر حنظله
سوگند به قطره قطره خون فرخنده
سوگند به قدس ستاره و به رخشانه
که به ننگ تسلیم بگویم که "نه " !
من حوای آزاده ام
من حوای آزاده ام ...!
(ح.کوهستانی )
|