پرم از غصه تا دامن عزیزم
نباشد حاجت گفتن عزیزم
جهان رادرنگاهم کوه غم کرد
همان پدرود توبامن عزیزم
صدایی نیست ، که آید به گوشم
همه ارعن همه الکن عزیزم
غمت غم دادوجان بخشیدو بگرفت
فرح ازلوحِ روح و تن عزیزم
سراپا فکر بربادیست اینجا
برای تو ، برای من ، عزیزم!
چه ساده آب گشتم ازغم تو
اگرچه بودم ازآهن ، عزیزم
زدن برفرق هردوشیزه رسمی ست
به کابل شهرِ زن افگن عزیزم!
|