یک شهر کوچه ی بن بست
هر کوچه باتلاق
بازار گرم فتنه
بازار داغ آشوب
تسعیر بنجلِ هستن
به مرگی مرغوب
یک سرزمین تالابی از خون
یک سرزمین که سراسر زن دان
و جهانی که یکسره زندان
و دانش که بی بها تر
از سکه ی قلبی
زمین میزبان ظلمت و نکبت
زمان تکرار جهل و ضلالت
و خاک که تنها
اندوه و زخم می رویاند
سخت هم اگر که نگیریم
«برتولت برشت »اگر که می بود
برای انحطاط
و ابتذال پیوسته ی این روز ها
خدا هم نمی داند
که چه می گفت ؟
و نیچه که
بیهودگی ها
به سرسام اش سپرد
نیز بهمان سان
عجب روزگاری…
آرش آذیش
|