به پرواز پروانه ها بیندیش
و به بالا رفتن دود نگاه ها
که ترا تا جاودانه ها بدرقه می کنند
و به اندازه ی عشق آزارمی دهند
هنوز با صداقت ها غریبیم
و هنوز با کنجکاوی های رندانه
در زیر لباس دوستی به هم خیره شده ایم
بگذار این زن تنها
از کوچه چشمان تو عبور کند
و در گوشه های خلوت
لحظه ای در سکوت زیست کند
این زن تنها که
رها شده از هستی هاست
و گم شده در نیستی هاست
و ترا چون فریاد گنگی همیشه دنبال کرده ...
این زن تنها
که تمام هستی اش را
در باورهایش پهن کرده
و در امتداد خطوط مثلثی زندگی
زنده بودن نامش را بار ها بر آب نوشته
و در مهمانی عنکبوت های عاشق
تار تنیده
و از هیچی نه هراسیده
این زن تنها !!!
شاید
شاید
چون ماری می خزد
تا در زیر برف های زمستان زندگی به خواب رود
و زنده بودنش از تلاش وا ایستد
یا قطره های خون را برزمین بپاشد
تا خطوط کم رنگ تصویرتازه یی را آغاز کنند …
این زن تنها
که در دیوار های سیمابی خانه اش
تابلوی ماهی های رنگی را وارونه آویخته است
تا شاید ماهیان
در اشگ هایش شنا کنند
و زنده بودن را تا جاودانه هاهم آغوش شوند
این زن تنها
که در سوگواری دستان بریده اش از ساقه های زندگی
گل های معطر را در طبق های نقره یی
تزیین کرده و به سفره دوستانش روح تازه تری بخشیده
این زن تنها
که دوستان گم شده اش را چون خدایان آرزو ها
در معبد قلبش جاودانه زیسته
و برایشان از بودن ها قصه گفته
و در خنده ها یشان اشک شادی ریخته
و از اشک هایشان سوگوار شده …
این زن تنها
که زمستان ها
بهاران را هم بستر شده
و در بهاران
با شکوفه ها هم آغوش بوده
و قاصدک ها را تا پشت بام خانه های پر نور
دنبال کرده است
و پیام عشق را تا انتهای اقیانوس هافرستاده
این زن تنها
که قلبش را
در جعبه یی مخملی عشق
زیر تاقچه خانه اش پنهان کرده
و خونش را با هیچکس شریک نشده
و درشکوه وصلت ها تنها زیسته
این زن تنها
که در زیر درختان خشکیده پاییزی
چون بهاران با قدرت ایستاده
وبه غم هایش
با لبخند خوش آمد گفته
و در کلماتش همیشه عریان زیسته
و آنچه را در دل داشته بر صفحه کاغذ ریخته
این زن تنها
که گونه هایش چون ماهیان قرمز
بارها در گوشه های پریده رنگ زندگی
پرنوردرخشیده
و در حجم بی انتهای شهرت
سکوت را بر گزیده
به پرواز پروانه ها بیندیش
و به وصلت شکوفه های عاشق
ایمان بیاور
و این زن تنها را
در تنهایی اش همراه شو …
|