در رگ رگم جاری و درتنم
شگوفاست
اما
"دهانم را میبویند که مباد گفته باشم
دوستت دارم "*
این جاهرزه درایان را
عشق درد است و آرزوها همه دود!
مسافرِخستهء من !
بیاو بمان که غریبِ غُربتت
سوگوارِخویشتن است
ای آواره ترین!
بعداز توبهاری نیست
سکوتِ خاکستروخاک
ترجمان تباهی فصل ست
میدانی!
عصیانم برای توست
که سُوره سُورهءسُوزم و آیه آیهء داد !
ای تمامتِ آزم شعله های آغوشت!
سنگ وفرسنگِ فاصله هارا بشکن
که ناسپاسی کتیبهءننگ است و
نامهربانی وجیبهء سنگ !
خدای من!
زبانم لال که خشمِ خلقتت رابخروشم !
امادراین سکوت
دراین ظلمت تمام
یک شعله ام هرچه شبستان رُوز را
|