کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

              مزدا مهرگان

    

 
که زنِ زندگی‌ شدن سخت است

 

 

به جنونی که جان و خون دارد؛‌ سر نهادن وَ هضمِ جبرِ جهان واقعن مرگ، واقعن سخت است
مادری بد! زنی از آن بدتر، از پسش بر نیامدم یعنی! (که "زنِ زندگی" شدن سخت است!)

که زنِ زندگی نخواهم شد، سوگِ سقط هزار قافیه را، سال‌ها حمل کرده‌ام‌ در خود
تو نمی‌بینی‌اش، نخواهی دید! مرگ آن بچه‌های نامرئی انحصاراً برای من سخت است!

از کُلفتیِ پوست تا شاخی، که به پیشانیِ تو روییده، در تمامت نشانه‌ای رنج است
مانده‌ام واقعن جهان سیاه با چه تیغی سلاخی‌ات کرده،
مانده‌ام واقعن که آمده است چه به روزِ تو کرگدن؟ سخت است!

آینه لکه‌ای ندارد و من، که خودم را سیاه می‌بینم، چند ساعت به جانش افتادم
حمل این حجم نا به هنجاری_
بیش‌تر از حد تصور به؛ شانه‌های ظریفِ زن سخت است!

که مُسَکِن به دردِ سردردت، که مخدر به داد اعصابت، نرسیده، نمی‌خورد، جنگی؛ در تو آغاز در تو در جریان...
که تلف می‌شود؟ زنی تنها! که هدر می‌رود؟ منِ رفته! چند آبستن نبردی تو؟ حملِ این جنگِ من‌به‌تن سخت است!




مزدا مهرگان
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۴۲۶    سال هــــــــــژدهم            دلـــو/حوت         ۱۴۰۱    هجری  خورشیدی         شانزدهم  فبوری 2023