چه تابستانِ طولانی و کش داری
صدای سیر سیرک در تن دیوار
زنی از سقف آویزان که میچرخد
و میچرخد سرش دور تنش تکرار
صدای مُضحکی در سر سرای او
صدای ارتعاش زنگ ساعت بود
تن بِیدش میان خواب و بیداری
چنان لرزید؛ اما طبق عادت بود
جلوی دستهایش استکانی چای
چنان درگیر با خود گفتوگو کرده
چنان درگیر با این حس لامذهب
که خود در شالی مُشکی فرو کرده
چنان درگیر شد با کفر و ایمانش
چنان درگیر ... کفر آمد سراغ او
چنان درگیر ... ای بابا تمامش کن
کمی بگذار غم را روی دوش او
رها شد موج موی آسمانیاش
رها شد دامن رنگین کمانیاش
که با بوی تن معشوق میرقصد
چنان در تیره بختیهای خود تکرار
به زیر گریههایش سیر میخندد
شمیم فروتن
|