دیدنت از دورها پر از غزل می سازدم
قند تکرار لبت، بحری عسل می سازدم
قصهی لیلی زلیخا قصه هیچ و تمام
یک «شکیل »شعله ی حرف و عمل می سازدم
از خیالت من سراپا آب گردم آب - آب...
نه شَکر گردم که در تو حلِ حل می سازدم
وه که چشمانت چنان نشتر زند بر قلب من
نعره های این تنم یک سر بغل می سازدم
دست بر مویم بکش، با دست های ساحرت
به زنی شوریده یی بی سر بدل می سازدم
شکیلا شعله
|