كنار من كجا ايستاده اي تو
ز چشم من دگر افتاده اي تو
زن و زر را نهادند پيش پايت
سر سجده به رز بنهاده اي تو
سزاوار محبت گر تو هستي
خلاف ظلم و ظلمت گر تو هستي
بگير دست مرا مردانه برخيز
عزيزم مرد همت گر تو هستي
به نيم هستيت نا ديده رفتي
به پيش چشم من پاشيده رفتي
هزاران سال را طي كردي بي من
چنان بودي چنين شاريده رفتي
نشد كز عشق آبادت نمايم
ز چنگ جهل آزادت نمايم
چنان پيچيده در تو دود ظلمت
چسان از عشق بنيادت نمايم
ليلا تيموري
|