۳
نویسندۀ گرامی نعمت حسینی، در راستای روایت ها در کتاب آیینه و هفت اورنگ،
باری از مراجعه به منزل مرحوم ناصرغرغشت می نگارد. شب از رادیو میشنود که
برای غرغشت لقب "کارمند شایستۀ فرهنگ" داده شده است. چنین موضوعی سبب میشود
که برود نزد غرغشت ومصاحبه یی را فراهم کند. در دیدار وی باغرغشت دو مورد
جلب توجه میکند، نخست صراحت لهجه و موضع قاطع آن شخصیت که پیشینۀ کارهای
اداری وقلمی داشت، اما با نظام زیر نظارت و نفوذ شوروی مخالف بود.
میخوانیم:
"... من قبلاً نوشته های ناصرغرغشت را خوانده بودم . دو سه کتابش را از
جمله راهنمای کابلرا که در زمان سلطنت از چاپ بدر شده بود داشتم (سنبلۀ سال
1345 انتشار یافت). اما خودش را از نزدیک ندیده بودم با دریغ.
دروازه را تک تک نمودم، چند لحظه بعد مرد مُسنی در را باز نمود، سلام دادم
و گفتم:
من از رادیو آمده ام، غرغشت را کار دارم.
او گفت:
غرغشت من استم، چه کار داری؟
برایش گفتم:
دیشب در رادیو اعلان کردند کردند که شما "کارمند شایستۀ فرهنگ" شده اید،
خواستم با شما در این باره چند دقیقه مصاحبه نمایم.
وی چین بر جبین انداخت و خشمگین گفت:
«بد کردند که نام مرا اعلان کردند. هیچ شرم ندارند، من برای عبدالله
شادادن- شادان در آن زمان معاون "اتحادیۀ ژورنالیستان " بود- گفتم که من
این لقب تانرا کار ندارم. به همین خاطر عکس خود را هم برایشان روان نکردم.
اما شرم ندارند، عکس مرا از روزنامۀ انیس سابقه پیدا کرده و درتلویزیون
انداخته بودند.»
وی همچنان خشم آگین اضافه کرد:
«برو بیادر، من وقت ندارم و مصاحبه نمی کنم.»
او رفت و در را بست...
دوباره تک تک زدم دروازۀ شان را. چند لحظه بعد آمد و با غضب گفت:
«فکر میکنم، گپ را نمی فهمی؟»
گفتم:
استاد مصاحبه نکنید، اما من میخواستم برای تان بگویم که من پسر سید حمایت
الله حسینی استم."
راوی که با تصویر صحنۀ پیشین، موضع سزاوار احترام غرغشت را با امانتداری می
آورد، با این معرفی فشرده و نام بردن از پدر بزرگوار خویش، بُعد دیگری از
شخصیت غرغشت و عنصر احترام به بزرگان حوزۀ علم و ادب را نشان میدهد.
مینگارد:
" وقتی خود را معرفی نمودم، خدا شاهد است که غرغشت دستش را به پیشانی اش
گذاشت و دهن دروازۀ حویلی شان جغت نشست. حیران ماندم که چه کنم. دستش را
گرفتم، بلندش نمودم. او رویم را بوسید... " (شرح مکمل دیدار و روایت در
صفحات 43-46 کتاب آیینه و هفت آورنگ).
ادامه دارد
|