کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

               نعمت حسینی

    

 
نامه‌های استادم

 

 

دوست عزیز و استاد فرهیخته ام زنده یاد رهنورد زریاب متفکر، نویسنده و داستانویس بود. این اوصاف او را کی انکار تواند کرد. اومردمش را، مردمی را که برای آنها مینوشت بسیار دوست میداشت. همین بود که با وجود داشتن تکلیف صحی از فرانسه رفت طرف آنها. همانجا زیست، گریست و به سویی ره کشید تا جاودانه شد.

استادم از فرانسه و از دیار غمین ما با دوستان و اشخاص مختلف مکاتبه داشت. شاید تعداد زیادی نامه های زریاب را داشته باشند. این دوست کمترین وی، بخشی از نامه های او را که از گزند سرگردانی های غربت در امان مانده وحفظ توانسته ام، برای چاپ فرستادم که اکنون از سوی نشرات محترم امیری از چاپ بدر شده است . خواننده در این نامه ها با بسیاری از گوشه های ناشناخته ء دیدگاه های رهنورد زریاب آشنا میشود. من بخاطر حرمت نهادن به امانتداری متن نامه ها، حتا نکاتی را که شاید برای بعضی ها زننده تلقی شود، حذف نکردم. جایش است که از دست اندرکاران گران قدر نشرات محترم امیری اظهار سپاس نمایم به خاطر نشر کتاب.

 

  
                           روان رهنورد زریاب شاد و جاویدان باد.
                                            ارداتمند تان
                                                نعمت

 


این هم چهار نمونه نامه از جمع نامه های استاد

 


هُو
۱۳۸۰ دلو مون پلیه
نعمت عزیزوگرامی ، السلام علیک!

 


امیدوارم خوب باشی . اکنون ساعت یک شب است . دوسه ساعت پیش درتیلفون با توگپ زدم . پس ازتیلفون دلم کمی بازشد. اشتهاء پیدا کردم . دلم شد چیزی بخورم . کمی شوربای کچالو پختم وهمراه با پیازخوردم .دلم شد که نامه یی هم برایت بنویسم. چون می ترسم فردا بازهم همان حالت دل مرده گی به سراغم بیاید ونتوانم قلم به دست گیرم. این است که می نویسم. درتیلفون یادم رفت که دونکته را بهت بگویم: یکی این که مسعود راحل خیلی به تو ارادت پیدا کرده است و ازت بسیار با ستایش یاد می کند. مثل این که تیلفونی باتوگپ زده است. دیگراین که یوسف آیینه هم مرد. نمی دانم خبرشدی یا نی. مرد عجیب ونازنینی بود. شاید هم ازآخرین بقایای کاکه های کابل بوده باشد.
پس ازمرگ رضوی ، خبرمرگ آیینه هم سخت برمن گران آمد. آخرین باری که او را دیدم، سال ۱۳۷۲ بود. رفته بودم پیشاور و ازآن جا می خواستم بروم به مسکو. درهوتل گلاکسی زنده گی می کردم. به دیدنم آمد. پرسیدمش: « شما که عضوجمعیت اسلامی بودید. حال که جمعیت کابل را دردست دارد، چرا گریختید؟» با همان لهجهٔ عیارانه اش گفت : « یک عمربرای ربانی و مسعود دهل زدیم. چه می دانستیم که آخرش از زیرپلوملی می براید!» چه آدمی بود هیهات !
باید از بنیادگزاران شعرنو در افغانستان باشد، با آن شعرمعروف «آسمایی»اش دردههٔ سی هجری خورشیدی. می دانم که رزاق مأمون و پرتونادری هردورفته اند به کابل. برای همیشه یا موقتی نمی دانم. شاید خبرشده باشی که آقای فخری راازمدیریت مجلهٔ « تعاون »برکنارساخته اند. شنیدم که برنامهٔ«خانهٔ نو، زنده گی نو» در رادیو بی بی سی ازمیان رفته است. درنتیجه، شمار زیاد ازکسانی که درآن جا کارمی کردند و غالباً هنرمندان رادیو وتلوزیون بودند ، بیکارشده اند.
مهرین عزیز گفت که کتاب (گلنار و آیینه) را خیلی خوب چاپ کرده اند. حتی گفت که به هرکس خواسته باشی، بگو که ازهمین جا برایشان پست کنم. می بینی ، محبت های او براستی هم آدم را شرمنده می سازد. دوسه نفر را که درهامبورک زنده گی می کنند، نام گرفتم که یک یک نسخه برای شان بدهد و بس. و فکرمی کنم که همین خواهش هم کمی اضافی بود. مگرنه؟
شادمان باشی
رهنورد زریاب
هنوزنامه راپست نکرده بودم که چند جلد کتاب رسید . یکی را ازمیانه به توفرستادم .

 

 

 

 


هو
مون پلیه ،
حمل 1378
نعمت جان عزیز، السلام علیک!


امیدوارم خوب و سرحال باشی. نامه ات را گرفتم . هرچه که نوشته ای ، فکر می کنم درست است. همه اش درست است. در این اواخر – از دیدن همین اوضاع حالتی به من دست داده است که نمی توانم درست وصفش کنم. فقط میتوانم بگویم که اصلا از وجود فضیلت در بسیاری از آدم ها منکر شده ام . در مقابل، رذیلت های بسیاری در آنان سراغ کرده ام. هر کسی به نوعی از فضیلت بریده است و با رذیلت ها ساخته.
یعنی آقای فخری حالا شده است نویسنده و منتقد! چندی پیش به من نوشت که نعمت حسینی بازهم آن دشنامنامه را جای دیگری چاپ کرده است. منظورش همان نویسنده با دو دیدگاه بوده است در نامه اش افزوده که : من پروای کسی را ندارم. هرچه دلم شد. می نویسم ! و بعد هم تهدید کرده است : اگر من خواستم در مورد دیگران بنویسم ، چیزهایی خواهم نوشت که هفت مستوفی هم آن را تصفیه کرده نتواند.
از این نامه او من دریافتم – یعنی حدس زدم – که قدیر حبیب به او چنین فهمانده است که بنده ترا تحریک کرده ام تا چنین چیزی بنویسی. می بینی از هر سو پستی و رذالت می بارد!
به هر صورت ، من در جوابش نوشتم که :
الف) چرا این مطالب را عنوانی من می نویسید؟
ب ) این تنها شما نیستید که پروای کسی را ندارید و هرچه دل تان شد ، می نویسید. تقریبا همه قلم به دستان ما همین طور شده اند. این روش در وضعیت اضمحلال فرهنگی که ما به آن رو به رو هستیم ، تعجبی ندارد. وضعیت فرهنگی ناسالم و بیمار همه چیز را خیلی آسان می پذیرد.
ج) تهدید لازم نیست، حتماً هر چه دارید، بنویسید و بر هیچ کسی رحمی نکنید.
خوب ، حالا آقای فخری شده است "مفسر" سفر آقای باختری و اما قصه ظاهر طنین چنین است: در لندن نشریه یی وجود دارد به نام "طلوع افغان " که کسی به نام قاضی صادق همه کاره آن است. این قاضی هر کسی را که بخواهد در نشریه اش خواهر و مادر گفته دشنام می دهد.
اخیراً ظاهر طنین را به تازیانه بسته بوده است و در نتیجه شاید شکایت طنین ، دفتر حقوقی BBC نامه رسمی به این قاضی صاحب فرستاده و از او خواسته است که از طنین معذرت بخواهد و تعهد بسپارد که پس از این در مورد او چیزی نخواهد نوشت. در غیر این کار به داد گاه خواهد کشید.
قاضی صادق متن انگلیسی نامه BBC را همراه با پاسخ خودش همراه با دشنام های بیشتر نشر کرده است
دلشاد باشی
رهنورد زریاب

 

 

 

 


هو
مون پلیه ، حمل ۱۳۷۷
نعمت عزیز، السلام علیک!

 


امیدوارم نوروز خوشی داشته بوده باشی با همه خانواده و نیز آرزو می کنم که سال ۱۳۷۷ هجری خورشیدی ، سال فرخنده و مبارکی باشد خوب شد که بالاخره مکاتبه مان بار دیگر شکل منظم به خود گرفت.
نمیدانم در مورد واصف چه بگویم . جز این که برایش غم بخورم متاسفانه ، کار دیگری نمی توانم کرد. هر چند خودم نیز حال چندان بهتر از آن یار عزیز ندارم. اصلا زنده گی یک پهلوی جهنمی هم داشته است و ما نمی فهمیدیم. تنها در کتابها خوانده بودیم. حالا که آن پهلوی جهنمی به ما روی نشان داده است ، خیلی از کتابها را شاید بهتر درک کنیم.
من نمی دانم آقای ناظمی در مورد ادبیات مقاومت چه گفته است – و البته خیلی میل دارم که بدانم و ان شاء الله آن مصاحبه را در " آسمایی" خواهم خواند- ولی شخصا به چنین چیزی در افغانستان عقیده ندارم. به عقیده این جانب ، اگر مقاومتی از سوی شاعر و نویسنده ما دیده شده باشد من از آن خبر ندارم . از سوی دیگر ، وقتی ما مقوله ادبیات مقاومت را به کار می بریم ، منظورمان یک موج ، یک جریان ویک مجموعه است. مثل ادبیات مقاومت فلسطین یا ادبیات مقاومت در آفریقای جنوبی دوره آپارتاید. منظورم این است که اگر یکی شعر یا یکی دو داستان که رنگ و بوی مقاومت داشته اند – نوشته شده باشند ، این چند تا شعر و داستان نمی توانند " ادبیات مقاومت " نام گیرند.
و باز هم، اگرآقای ناظمی بر کرسی ریاست رادیو افغانستان یا ریاست کمیته دولتی کلتور تکیه زده و شعر مقاومت سروده باشد یا بنده بر کرسی ریاست فرهنگ و هنر و ریاست کابل تایمز نشسته داستان مقاومت نوشته باشم و یا واصف عزیزمان برگشته از مهمانی هوتل آریانا در دفتر مجله ژوندون شعر مقاومت گفته باشد و بس . علی هذی، اینها خود مضحکه هایی خواهند بود نه ادبیات مقاومت به ویژه که این ادبیات مقاومت در رسانه های خود دولت و حزب چاپ و منتشر شده باشند.
ولی با این همه لازم است خبره گان در این زمینه به کار و کوشش ادامه بدهند. شاید من غلط کرده باشم و " ادبیات مقاومت " ی هم داشته بوده باشیم.
تا آن جا که به این جانب رابطه دارد ، بنده از سال ۱۳۵۷ تا همین لحظه فقط دو تا داستان نوشته ام و بس یکی " و یاسمنها سوختند" و دیگر برف و نقشهای روی دیوار" در سراسر این دوره من بیشتر ترجمه کردم و برخی از مقاله های تحقیقی نوشتم. همین!

 

 

 


هُو
۱۳۷۷ سنبله مون پلیه
نعمت عزیزوگرامی ، السلام علیکم !

 


امیدوارم خوب باشی با جمله گی اهل بیت .نامه ات را گرفتم ، متاسفم که آن نامه مفصل من مفقود شده است. که ای کاش نمیشد .
نامه یی هم گرفتم ازآقای حمید عبیدی. تقاضای داستان کرده بودند.داستان بسیارکوتاهی فرستادم . این بارلطف کردن و پروف را خیلی زود روان کردند که خواندم واصلاح نمودم و واپس فرستادم .ازنامهٔ دوم شان معلوم شد که برخی ازغلطها نتیجه نسخه برداری خودت بوده و چند تایی را هم خودش مسئولیت را پذیرفته است. به هرصورت، وعده داده که درستنامه چاپ خواهد کرد.« نیمروزافغانستان» به گمان من ازسوی ولی مسعود تمویل مالی میشد و این اواخر به نظرمیرسید که با مشکلاتی روبه روشده باشد . خود جناب بیرنگ نیزدرسفارت افغانستان کارمیکند. یعنی ظاهراً شده است دیپلومات . وین عجب بین که چه نوری زکجا میبینم!
خوب، این پویای فاریابی پ.. ترین موجود روی زمین است. او حاضر است که نزدیکترین دوستش را به صد دالر بفروشد، آخر تو چگونه حاضر شدی به او داستانت را بفرستی . چنان که می دانی، این پویای فاریابی را در کابل کسی چندان تحویل نمی گرفت حالا عقده آن همه محرومیتها در این هیچستان غربت سر بلند کرده است.
از آقای مهرین نامه گرفتم، متاسف است که نتوانسته بیاید ، از دیدار خودت هم نوشته بود آدم بسیار خوبیست ، چنین آدمهایی را کمتر میتوان در این زمانه پیدا کرد .

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل     ۴۲۲    سال هــــــــــژدهم               قوس/جدی         ۱۴۰۱    هجری  خورشیدی         شانزدهم دسمبر  ۲۰۲۲