کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

               گزارش از منوچهر فرادیس
                           عکاس: مرتضی محمدی

    

 
غم‌شریکی

 

 

 

عنوان برنامه‌ای بود که از دومین سال‌گرد سفر ابدی استاد محمداعظم ره‌نورد زریاب و کارنامه بزرگ فرهنگی او تجلیل شد. این برنامه از سوی نشر کلکین به همکاری نشر زریاب در تالار بابه ‌قوی مستانِ عمارت بلخ، در تاریخ 25/9/1401 تهران برگذار شد.
این برنامه که به گردانندگی آقای مجتبی نوروزی بود، آقایان دکتر سید عسکر موسوی، علی ده‌باشی و منوچهر فرادیس سخن‌رانی کردند و درباره کارنامه استاد زریاب و جایگاه او در تاریخ ادبیات معاصر کشور پرداختند. همچنان پیام‌های تصویری جناب حسین فخری، بانو منیژه باختری، آقای جواد خاوری و بانو سمیه رامش نشر شد. در این نوشته به گزارش از این روی‌داد خوب فرهنگی در تهران می‌پردازدم.

 


 


برنامه با بخشی از فلمی که آقای سید مجید سلطانی مدیر نشر کلکین از استاد زریاب حدود سه سال پیش در کابل گرفته بود، شروع شد. از ره‌نورد زریاب درباره احساسش نسبت به چاپ کتاب‌هایش در ایران پرسیده می‌شود. به همان شیوه رندانه خود پاسخ داد و گفت از این خیال‌ها بسیار بسته‌ایم، هر وقتی که چاپ شد همان وقت احساسم را می‌گویم!

در فکرش تداوم وجود داشت
نخستین سخن‌ران استاد موسوی بودند که در بخشی از سخنان‌شان از برگذاری این رویداد به همت عمارت بلخ و منوچهر فرادیس یاد کردند و گفتند که: یادی از یکی از فرزانگان افغانستان می‌شود امروز حالا در حیاتش به هر حال، ولی در مماتش اقلا یادآوری می‌شود و چه بسا اگر نگویم صدها ولی دها فرزانه دیگر این سرزمین است که اونایی که رفته اند رفته‌اند و آنانی که استند هم جز رفتگان استند. متأسفانه کسی یادی از آنان نمی‌کند و یا این فرهنگ نیست. که چه در بودشان و چه در نبودشان یادآوری شود. حتا این فرهنگی که ما مرده پرستیم هم در افغانستان الحمدلله چیزی از آن نمانده. نه زنده پرستیم نه مرده پرستیم. یاد این بزرگان و فرزانگان از یادها رفته و دارد کم کم محو می شود. من فکر می‌کنم یاد خودشان رفته که اینان کی بودند. حالا از هر قماشی از هر گروهی که باشد. فکر می‌کنم این قدر کار هم که شده از همت فرادیس است.

 


 


زریاب، فرزانه ادب و فرهنگ و به نظر من یکی از بهترین نمونه‌های روشن‌فکری جامعه افغانستان در این سده گذشته هجری خورشیدی است. روشن‌فکر به این مفهوم که او هیچ وقت یک مارکسیست نبود و نشد. هیچ وقت یک مسلمان سنتی به آن شکلی که به درد علما بخورد نبود. هیچ وقت چپِ چپ نشد و هیچ وقت راستِ راست نشد. شاید معتدل‌ترین انسانی که در نسل، متأثر استند از جنبش مشروطه سوم، فرزندان یا تولیدات آن دوره اند و خود را نشان می‌دهند در دهه چهل خورشیدی یا دهه دموکراسی. از پیش‌کسوتان ما استند و از بزرگان ما استند و قبل از ما استند و بودند.
در قسمت دیگری از سخنان‌شان گفتند:
از ویژگی‌های ایشان این بود که گاهی حرف‌هایی می زد یا گاهی موقف‌هایی می‌گرفت که درست برخلاف موج روشن‌فکری آن زمان بود. روشن‌فکر عقل کُل است از نظر فکری. چیزهایی می‌گفت، مثلاً از عبدالحی حبیبی خوشش می‌آمد. آخی آدم هوشیار از حبیبی خوشش می‌آید؟ صاحب آن خرافات پت خزانه! اما خوشش می‌آمد و او را استاد عبدالحی حبیبی می‌گفت. یا من یادم است که ما آمدیم. وقت آمدن آمدن شد و ما آمدیم و ایشان هم از فرانسه تشریف آوردند. پرسیدیم خلیفه کجاست؟ ما برای‌شان خلیفه می‌گفتیم و دلیلش هم این بود که در جوانی کشتی‌گیر بود. و تعجب می‌کنم که کشتی‌گیر چه ارتباطی با قلم دارد؟ به هر حال فکر کنم خودش فهمید در میدان کشتی چندان آدمی نمی‌شود، ولی در میدان قلم پهلوان خوبی از ایشان ساخته شد. به هر حال ما به ایشان می‌گفتیم خلیفه. شنیدیم خلیفه آمده و رفتم دیدن‌شان در وزارت اطلاعات کلتور. چون آن زمان می‌گفتند کلتور، از نظر اینان کلتور دری سچه است و نباید فرهنگ گفت. ما رفتیم دیدن‌شان. نشستیم و چای نوشیدیم با رفعت و با محب بارش. دیدیم سر میز یک عکس بسیار درشت و کاکه ظاهر شاه، سیاه و سفید گذاشته شده است. یعنی درست زمانی که همه فکر می‌کردند که کار اعلاحضرت تمام است؛ اما ایشان عکسش را گذاشته بود. یکی از ویژگی های آقای رهنورد مرحوم این بود که درست برخلاف آن چیزی که جامعه روشن‌فکری بود، فکر می‌کرد. یک دنیای خاص داشت. واهمه هم نداشت که کسی از ایشان خوشش می‌آمد یا نه. به همین خاطر هم بود که در دوران حزب دموکراتیک خلق یک دوره رفت زندان. به همین خاطر هم بود که در دوران مهاجرت هم بر اساس همین شیوه اندیشه بود که بسیار تنهایی کشید. دلیلش این بود که در جمع بازار مکاره که در غرب به وجود آمده بود، که هنوز هم است، در هر جایی است. او جز این بازار نبود. این یکی از ویژگی‌های خاصی جناب ره‌نورد بود.
از ویژگی دوم ره‌نورد، روشن‌فکر بودنش بود، که از این تعداد آدم‌ها بسیار معدود داریم. روشن‌فکر به معنی آن درست کلمه کسی است که تولید فکر می‌کند. یعنی کار فکری می‌کند. فکر تولید می‌کند. کسی که چراغ را خلق کرده یک روشن‌فکر است. برا‌‌ی این که معضله اجتماعی در درازمدت را حل می‌کند. اما در تعبیر ما روشن‌فکر کسی است که زنده باد و مرده باد بگوید و این را دشنام بده و آن را دشنام بده و اسناد چاپ کن. او از این نوع روشن‌فکر افغانی نبود.
استاد موسوی در بخش دیگر سخنان‌شان از مهاجرت‌شان به پاکستان در دهه پنجاه یاد کردند و از هم‌صحبتی‌ها با جناب دکتر علی رضوی. آقای رضوی از ره‌نورد زریاب به نیکی یاد می‌کرد، می‌گفت که در فکر زریاب تداوم است. و در کم‌تر کسی این تداوم وجود داشت و این را هر کسی درک نمی‌کند چون در افغانستان عجله زیاد است. زود رسیدن، جَستار زدن یک‌باره از دوره طالبان به لیبرال دموکراسی و دوباره از لیبرال دموکراسی به عصر حجر برگشتن، اما برای زریاب این مسائل مهم نبود و تداوم اندیشه خود را داشت.
همچنان دکتر موسوی از دکتر محمدجعفر محجوب، پژوهش‌گر بزرگ زبان پارسی و فرهنگ عامه‌شناس بنام، یاد کردند که ایشان نیز زورخانه‌ای بودند و تا آخر رابطه‌شان را با آنان حفظ کردند و استاد زریاب هم تا آخر رابطه‌اش را با پهلوانان حفظ کرد.
از خط سرخ استاد زریاب یاد کردند که ایشان ایستاد شدند و در برنامه گفتمان تلویزیون طلوع گفتند که من به کسی اجازه نمی‌دهم از رییس جمهور تا پارلمان که به من بگویند پوهنتون بگو و دانشگاه نگو.
در قسمت آخر سخنان‌شان از تبلیغات‌چی نبودن استاد زریاب یاد کردند و این که خاکی بود و دوست داشت در خلوت و گم‌نامی کار کند و بسیار کار کرد. تمامی بافته‌های جعلی در زبان پارسی را که در هفتاد سال گذشته شده بود، ورق زد و به تنهایی این مهم را انجام داد.

مرهون، مدیون و بده‌کار تمامی نویسنده‌گان بزرگ جهانم
پس از سخن‌رانی استاد موسوی، بخشی از سخن‌رانی استاد زریاب که در شب‌شان که از سوی مجله وزین بخارا در سال 1396 برگذار شده بود پخش شد که قسمت آن را این‌جا می‌آوریم:
فرهنگیان، فرهیخته‌گان، بانوان و آقایان، درود بر شما!د
دوستان و بزرگانی که در باره‌ی من و کارهای من، سخن‌های بسیار مهر‌آمیز و صمیمانه گفتند، مرا غرقه‌ی دریای خجلت کردند. همین اکنون، فکر می‌کردم که چی‌گونه به این سخن‌های دوستانه پاسخی نیک دهم. سرانجام، به این نتیجه رسیدم که باید بیش‌تر و بیش‌تر کار کنم تا خودم را شایسته‌ی این داوری‌ها و سخن‌هایی که گفتند، بسازم.
من مرهون، مدیون و بده‌کار تمامی نویسنده‌گان بزرگ جهان، پژوهش‌گران بزرگ جهان و نظریه‌پردازان بزرگ جهان استم. در این میان، نقش نویسنده‌گان، پژوهش‌گران و – به‌ ویژه- مترجمان ایران، سخت برجسته است. از همین رو، برای آن که پاره‌ای از دَین خودم را به نویسنده‌گان، پژوهش‌گران و مترجمان ایران پرداخته باشم، یادداشت‌هایی را فراهم کرده‌ام در باره‌ی این که چی‌گونه با نویسنده‌گان، شاعران و فرهنگیان ایران و با کارها و کارنامه‌های آنان، آشنا شدم.


 


من، در سال ۱۳۳۰ هجری خورشیدی، پا به دبستان گذاشتم و دانش‌آموز شدم. در سال‌های چهارم و پنجم دبستان بود که – به گفته‌ی مردم- خواننده شدم و با جهان تازه و شگفت کتاب‌ها آشنا گشتم. به سخن دیگر، چیزهایی را که در گرد و پیشم، در خانه‌ی مان می‌بودند، می‌توانستم خواند.
در آن‌ هنگام، در گرد و پیشم همه‌جا، کتاب و مَجله می‌دیدم، زیرا برادر بزرگم کتاب‌ها و مجله‌های بسیاری به خانه می‌آورد. در واقع، می‌شود گفت که کتاب‌خانه‌ی خوبی داشت و بخش بزرگی از این کتاب‌ها و مَجله‌ها، چاپ ایران بودند.
اکنون که به یاد می‌آورم – در کنار کتاب‌های چاپ ایران – مَجله‌های سخن، صدف، مهر، یادگار و یغما، به گونه‌ی منظم، به خانه‌ی ما می‌آمدند و من، گاه‌گاهی، یکی از این کتاب‌ها و مَجله‌ها را بر می‌داشتم و بخش‌هایی از آن‌ را می‌خواندم.
نخستین کتابی را که سراپا خواندم، به یاد دارم. این کتاب، رُمان‌گونه‌ای بود از یک نویسنده‌ی افغانستانی که پندارم در سال ۱۳۱۷ هجری خورشیدی چاپ شده بود و خنجر نام داشت.
و امّا، دومین کتابی که خواندم، نویسنده‌اش ایرانی بود. اکنون، شما حدس بزنید که این نویسنده کی بود! نی، هدایت نبود؛ جمال‌زاده هم نبود؛ بزرگ علوی هم نبود؛ مشفق کاظمی هم نبود؛ ربیع انصاری هم نبود؛ حتّا جواد فاضل هم نبود! خوب، خودم می‌گویم: این کتاب ساغر نام داشت و نویسنده‌اش کسی بود که – پندارم- اکنون، چه در افغانستان و چه در ایران، خواننده‌گان چندانی نخواهد داشت و شاید هم – تا اندازه‌ای- فراموش شده باشد. این نویسنده، محمد حجازی بود.
در آن هنگام – نمی‌دانم چرا- از این کتاب بسیار خوشم آمد. از همین رو، کتاب‌های آرزو، اندیشه، آهنگ، سرشک و چند نبشته‌ی دیگر حجازی را نیز خواندم. این نکته را نیز باید بیفزایم که در نیمه‌ی نخست دهه‌ی سی هجری خورشیدی، در کشور من، حجازی نویسنده‌ی پرآوازه‌ای بود و خواننده‌گان بسیار داشت. از همین رو، ما روی هم‌رفته، همه کتاب‌های او را داشتیم و من، بخش‌هایی از نوشته‌های حجازی را از بر کرده‌ بودم.
بر همین بنیاد، شاید درست باشد اگر بگویم که این مطیع‌الدّوله محمد حجازی بود که مرا به سوی ادبیّات کشانید و نیز، ذوق نوشتن را در من برانگیخت و من – در سال ششم دبستان- با همان شیوه و شگرد حجازی، به نوشتن پارچه‌هایی، آغاز کردم.
پسان‌ترها، با نویسنده‌گان دیگر ایران، چون صادق هدایت، بزرگ علوی، جمال‌زاده، علی دشتی، سعید نفیسی، صادق چوبک، شین پرتو، تقی مدرسی، غلام‌حسین ساعدی، رسول پرویزی، محمود کیانوش، جمال‌ میر صادقی، جلال آل‌احمد، سیمین دانش‌ور و چند چهره‌ی دیگر نیز آشنا شدم. از این میان – می‌توانم گفت- که صادق هدایت بر من بسیار اثر گذاشت. در آن هنگام، یک آلبوم کوچک جیبی داشتم که در آن، عکس‌های دوستانم را نگه می‌داشتم. در آغاز این آلبوم، تصویری از شوپنهاور و در پایان آن، تصویری از صادق هدایت را گذاشته بودم.
در همان دهه‌ی سی، با ادبیّات جهان نیز، با ترجمه‌های مترجمان ایران آشنا شدم. با همین ترجمه‌ها بود که کلاسیک‌های روس را شناختم، کلاسیک‌های فرانسه را شناختم، کلاسیک‌های بریتانیا و آلمان و کشورهای اسکاندینویا را شناختم. اگر اشتباه نکرده باشم، داستایفسکی را با ترجمه‌های مشفق همدانی، تورگنیف را با ترجمه‌ی شفیعیها و البرکامو و اندره ژید را با ترجمه‌های آل احمد کشف کردم.
در آن هنگام – در همان دهه‌ی سی- همه‌چیزهایی را که می‌خواندم، از ایران آمده بودند: ترجمه‌ها، ادبیّات داستانی، شعر، پژوهش‌ها و هر چیز دیگری. تا آن‌جا که به یاد دارم، ژان ژک روسو را می‌خواندم، برگسون را می‌خواندم، جان استوارت میل را می‌خواندم، شوپنهاور را می‌خواندم، گورگی را می‌خواندم، ویکتو هوگو را می‌خواندم، دیکنز را می‌خواندم، اقبال لاهوری را می‌خواندم، احمد کسروی را می‌خواندم، تقی ارانی را می‌خواندم، کتاب‌های لنین و استالین را می‌خواندم که چاپ مسکو بودند و در ترجمه‌ی آن‌ها نیز، شماری از اعضای حزب توده‌ی ایران دست داشتند.
در این میان، یکی از پژوهش‌گرانی که بر من سخت اثر گذاشت، امیر حسین آریان‌پور بود. دو کتاب او – در آستانه‌ی رستاخیر یا رساله‌ای در باب دینامیزم تاریخ و فرویدیزم و اشاراتی بر ادبیّات و عرفان- مرا شیفته‌ی این دانشی‌مرد ساخته بودند. سال‌‌ها بعد، هنگامی که از مرگ این اندیشه‌گر توانا آگاه شدم، در باره‌ی او چیزکی نوشتم که در کتاب شمعی در شبستانی آمده است و نیز بخش‌هایی از این نبشته‌گک را، دو ماه‌نامه‌ی اندیشه‌ی پویا، چاپ کرده است.
در آن روزگار – در دهه‌ی سی هجری خورشیدی- از شاعران ایران، اشرف‌الدّین حسینی معروف به نسیم شمال، ایرج میرزا، میرزاده‌ی عشقی، فرخی یزدی، ابوالقاسم لاهوتی، پروین اعتصامی، فریدون توللّی، سیمین بهبهانی و شهریار در کابل هواخواهان بسیار داشتند و من هم، شیفته‌ی سروده‌ها و نمایش‌نامه‌های کوتاه میرزاده‌ی عشقی بودم و بسیاری از سروده‌های او را و نیز پاره‌هایی از التّفاصیل توللّی را، از بر کرده بودم و برخی از سروده‌های عشقی، هنوز هم به یادم مانده‌اند.
در آن سال‌ها، شماری از نخبه‌گان روشن‌فکری کابل – که دوستان برادر بزرگم بودند- چون آصف آهنگ، میرعلی‌احمد شامل، عین‌علی بنیاد، قدرت‌الله حدّاد، استاد رحیم الهام، استاد نکهت سعیدی، صادق‌علی یاری – و بعدترها- ببرک کارمل، طاهر بدخشی، اسماعیل مبلغ، ژنرال فتح‌محمد هزاره و اسماعیل دانش، به خانه‌ی ما می‌آمدند و ساعت‌های دراز، در باره‌ی مسایل گونه‌گون، به بحث و گفت‌وگو می‌نشستند. آنان، به رویدادهای ایران، بسیار دل‌بسته‌گی داشتند و از دکتور مصدق و حزب توده‌ی ایران، پشتی‌بانی می‌کردند و پندارم که – باری- سیّد اسماعیل بلخی هم، به خانه‌ی ما آمد.
این، در آغاز دهه‌ی چهل بود که نخستین فلم ایرانی به کابل آمد. این فلم، آهنگ ده‌کده نام داشت و – پندارم- که مجید محسنی آن را کارگردانی کرده بود. این فیلم، کابلیان سینما رو را شگفتی‌زده ساخت؛ زیرا فلمی را می‌دیدند که بازی‌گران آن، به زبان پارسی گپ می‌زدند. پیش از این، آن فلم‌های امریکایی، اروپایی و هندی‌ای که در کابل روی پرده می‌آمدند، به زبان‌های اصلی می‌بودند و تنها فلم‌های ساخت شوروی، زیرنویس‌های پارسی می‌داشتند.
دهه‌ی چهل هجری خورشیدی در افغانستان، دهه‌ی پر تب و تابی بود. در این دهه، بسیاری از درس‌خوانده‌گان و دانش‌جویان، در سراسر کشور، در دو جناح صف بسته‌ بودند: جناح چپ، هواخواه جمعیت دموکراتیک افغانستان و شعله‌ی جاوید بود و جناح راست، از سازمانی به نام جوانان مسلمان پیروی می‌کرد که دیدگاه‌های مذهبی داشت.
در این دهه – که من دانش‌جوی دانش‌گاه کابل بودم- درِ آشنایی با فرهنگ ایران معاصر بازتر شد و من، با چهره‌های فرهنگی ایران، بیش‌تر آشنا گشتم و برخی از این چهره‌های درخشان را که به کابل آمدند – چون استاد فروزان‌فر، دکتور خانلری، احمد آرام و نجف دریابندری- از نزدیک دیدم.

مجسمه ره‌نورد زریاب را جلو فرهنگستان زبان و ادب پارسی باید بسازند
پس از پخش بخشی از سخن‌رانی استاد زریاب آقای دهباشی درباره استاد سخن‌رانی کردند که فرازهایی آن را این‌جا می‌آورم:
به کارنامه استاد زریاب که نگاه کنید می‌بینید بخش عمده از آثار مهم ایشان در زادگاه او بعد از بازگشت به افغانستان شکل گرفت. استاد موسوی یک تصویر پاناروما از خلقیات و روحیات ایشان دادند که برای هر کسی که زریاب را نشناسد یک تصوری را ایجاد کرده است. چه بخش‌های زندگی خصوصی چه بخش‌های زندگی اجتماعی و خلقیات و روحیاتی که خاص او بود. که هر که با آو آشنا بود با این خلقایت آشنا بود. استاد زریاب خط قرمزش زبان پارسی بود. دفاع از زبان پارسی در ایران هنر نیست. شما باید در برابر کسانی ایستاد شوید که در قلب زبان پارسی علیه این زبان ایستاد شده‌اند و از زبان پارسی دفاع کنید و خطر ترور و انواع بایکویت‌ها و انواع نارواهایی را که بگویند، بشنوید و بایستید. از این جهت مجسمه ره‌نورد زریاب را جلو فرهنگستان زبان و ادب پارسی باید بسازند. برای این که یک تنه ایستاد و باعث شد که کسانی دیگری به پیروی از او این سد سکندری که جلو زبان فارسی ایستاده بود، بشکند. بسیاری گفته اند وقتی زریاب بود ما احساس قدرت می‌کردیم، وقتی زریاب بود ما حس می‌کردیم که تنها نیستیم.


 


کاری که او می‌کرد در تلویزیون طلوع به عنوان یک ویراستار، ظاهرش بود. اما هاله‌ای که از شخصیت زریاب بین ارکان و کارکنان آن تلویزیون وجود داشت که حکایت از صداقت، استقامت و فسادناپذیری زریاب بود، باعث می‌شد که بشود این کارها را پیش برد. ما افتخار داشتیم از زمانی که مجله کِلیک را راه انداختیم در نخستین شماره‌اش نوشتیم که ما به مرزهای سیاسی اعتقاد نداریم. حوزه فرهنگی تمدنی زبان فارسی برای ما مهم است و از این جهت برای ما کابل و بلخ غزنه و هرات، ادامه شیراز و خراسان و اصفهان است. علیرغم که ما در این دنیای هولناکی که دچارش استیم و تمامی قدرت‌های بزرگ علی الاطلاق پای این ایستادند که مردم افغانستان و مردم ایران، این دو فرهنگ بزرگ را که اشتراکات غیر قابل بیان دارند به زانو دربیاورند.
نام زریاب برای ما نامی است بلند و خوشایند. نامی است که می‌شود گرد آن جمع شد و با گرامی‌داشت نام و خاطره او و آثاری او که چون برگ‌های زرین افزوده به این فرهنگ است، زندگی کرد و سربلند با دنیا حرف داشت. یاد و خاطره‌اش گرامی باد.
نویسنده آثار درجه اول ادبیات داستانی کشور
پس از سخن‌رانی آقای ده‌باشی پیام تصویری آقای حسین فخری نشر شد که از دوستی چهل ساله خود یاد کردند و این‌که بیش‌تر داستان‌هایی را که نوشته‌اند استادان باختری و زریاب آن را خوانده و نظر داده که خود را از این جهت ممنون و مدیون استاد زریاب و استاد باختری می‌داند. آقای فخری گفتند: از لحاظ کمیت آثار داستانی یکی از پرکارترین نویسندگان افغانستان به شمار می‌رفت. داستان‌ها و رمان‌های زیادی آفریده که بیش‌ترین‌شان از جمله ادبیات داستانی درجه اول کشور محسوب می‌شود. نقش زیادی در پیش‌رفت ادبیات داستانی داشته است.



در دوران مهاجرت که ایشان در فرانسه بودند و من در پیشاور هم ارتباطی منظم داشتیم. مکاتبه‌های منظم داشتیم. نامه‌پراکنی‌های منظم داشتیم که بیش‌ترین نامه‌های ایشان در کتاب‌های آن روزها رفتند و نقشی بر دیوار زندگی چاپ و منتشر شده است. ره‌نورد زریاب در پهلوی آثار داستانی، در بخش نقد و بررسی ادبی و همچنین تحقیقات ادبی و فرهنگی آثار و کتاب‌های زیادی دارد که چاپ و منتشر شده و در قسمت پیش‌رفت و اعتلای ادبیات در افغانستان خدمت کرده است. برای من جای بسیار خوشی است که برای بار نخست تقریباً آثار استاد را به شکل جامع بررسی و نقد کردم و یک دریچه را باز کردم و این مقالات در کتاب داستان‌ها و دیدگاه چاپ و منتشر شده است که خوانندگان بسیاری داشته است. نبود ره‌نورد زریاب در ادبیات داستانی ما سال‌ها شاید پر نشود و روان استاد را شاد می‌خواهم و خاطرات‌شان را گرامی می‌داریم.

استاد، رهنما، کاکا و رفیق قلندرم
پیام تصویری بانو منیژه باختری نیز پخش شد که در نخست از برگذاری این نشست از سوی نشر کلکین و نشر زریاب و عمارت بلخ تشکر کردند و نیز سلام و احترام استاد واصف باختری را به این بزرگ‌داشت رساندند.
بانو باختری در بخشی از پیام‌شان گفتند: ره‌نورد زریاب از ستون‌های ادبیات معاصر افغانستان است. او نویسنده، اندیش‌مند، صاحب‌نظر، رسانه‌ساز و شکل‌دهنده ادبیات رسانه‌ای افغانستان در سال‌های پسین بود. ادبیات معاصر داستانی افغانستان قبل از کارهای ادبی استاد زریاب آغاز شده بود، اما استاد این روند را به گونه شگرفی شگوفا ساخت. به ویژه داستان کوتاه را همان گونه که در ادبیات غرب شکل گرفته بود، در افغانستان با ارایه نخستین داستان‌های کوتاه ساختارمند معرفی کرد و رواج داد. استاد زریاب در سال‌های پسین به رمان‌نویسی پرداخت، با حد اقل شش رمان جدید شیوه‌های متفاوت رمان‌‌نویسی را در افغانستان پی گذاشت. او با نوشتن بیش‌تر از صد داستان کوتاه و رمان و مقاله، یکی از پرکارترین و پرکوش‌ترین نویسندگان افغانستان به شمار می‌آید. استاد زریاب کارهای نخستین خود را از ریالیسم و سورریالیسم آغاز کرد و بعدها شمار دیگری از آفریده‌های خود را در مکتب‌های دیگر ادبی ارایه کرد. چندی از آفریده‌هایش چنان سبک خاصی دارد که نمی‌توان در چارچوب مشخص ادبی جا داد. به گونه مثال خودش یکی از کارهایش را داستایت نامید. که ترکیب از داستان و حکایت است. آشنایی زریاب از تاریخ، فلسفه، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و سیاست در بیش‌تر آفریده‌هایش بازتاب یافته و او را در مقام نویسنده کم‌نظیری نشانده است.



زریاب از سوی دیگر نظریه‌پرداز و اندیش‌مند بود و درباره مسائل مهم ادبی و فرهنگی و اجتماعی نوشته و دیدگاه ارایه کرده است. کسانی که با استاد زریاب آشنایی دارند می‌دانند که نگاه تلخ و فلسفی به کلیت زندگی و باورهای اگزستانسیالیستی استاد زریاب نه تنها در آفریده‌هایش بلکه در صحبت‌هایش و گفت‌وگوهای روزانه‌اش نیز بازتاب می‌یافت. در بیش‌تر آفریده‌های زریاب دو عنصر برجسته اسطوره و تاریخ دیده می‌شود. ایشان با درهم‌آمیزی اسطوره و تاریخ و فلسفه، داستان‌ها و رمان‌های مهم و جاویدان خلق کرده‌اند. کار و مسئولیت ره‌نورد زریاب که به صورت تخصصی در رشته خبرنگاری و ارتباطات عامه کارشناسی ارشد داشت، در رسانه بسیار مهم بود. به ویژه در سال‌های پسین استاد هنگام کار در مجموعه موبی گروپ با ویرایش و پالایش کارهای رسانه‌ای یک روند جدید درست‌گویی و درست‌نویسی را به میان آورد و واژه‌های زبان پارسی را که به دلایل سیاسی به حاشیه رفته بودند به متن آورد و با توان‌مندی ادبی و استقرار محکم، صلابت زبان پارسی و فرهنگ مربوط به آن را بازتاب داد و واژه‌های بسیاری را قابل استفاده در زندگی روزمره مردم مبدل ساخت.
بانو باختری همچنان گفتند: زریاب شخصیت کثیرالعباد در تاریخ ادب و فرهنگ افغانستان است و نمی‌توان در چند دقیقه حتا یک نگاه مختصر و فشرده به شخصیت و کارنامه ادبی او پرداخت. امیدوارم که بتوانم به آرزوی خود که نوشتن یک جُستار مفصل در مورد استاد زریاب که استاد، رهنما، کاکا و رفیق قلندرم بود، برسم.

میراث استاد زریاب برای نسل ما چیست؟
سخن‌ران بعدی منوچهر فرادیس بود که درباره این‌که چگونه محمداعظم، رهنورد زریاب شد سخن گفت و پیش از آن از «دو انسان شریف» به تعبیر استاد زریاب، یاد کرد که آقایان یامان حکمت و علی دهباشی استند. آقای نوروزی گفتند که آخرین مصاحبه نشر نشده استاد زریاب نزد ما است که فرادیس اشاره کرد که یک شب پیش از بردن استاد به شفاخانه و بستر شدنش که دیگر به خانه برنگشتند، با دوست جوان‌مردش، جوان‌مرد پاییز خانه استاد بودند و گفت‌وگوی مفصلی بین‌شان صورت گرفت که ثبت شده است.
فرادیس گفت: من پرم از استاد زریاب، چون ده سال تمام نزدش زانو زدم و از او ذره ذره آموختم. انسانی که آموختاندن را دریغ نمی‌کرد. و از آموختاندن خسته نمی‌شد. چند روز پیش بانو انیسه شهید به یاد استاد نوشتند که استاد به شوخی می‌گفتند که چقدر من بگویم؟ از گفته بسیار من شدم پرگوی از شما یکی نشد اسرار جوی. گاهی هم می‌گفتند «سیل ما کردین.» اما مثل یک مسئولیت مهم از آموختاندن دریغ نمی‌کرد و همیشه استاد بود. برعکس عده‌ای که اندک می‌دانند و آن را هم از همه دریغ می‌کنند.
واقعاً محمد اعظم، چگونه ره‌نورد زریاب شد؟ انسانی که به شدت خودساخته بود، خودساخته به معنای بار منفی کلمه نه. خودساخته به معنای کسی که خودش، خودش را ساخت. بسیار می‌خواند و بسیار خوانده بود. قصه می‌کرد که در نوجوانی باری مرا نزد پزشک بردند. وقتی پزشک معاینه‌اش را تمام کرد گفت مشکلی ندارد، برادرم گفت که از صبح تا شب کتاب می‌خواند فکر کردیم بیمار است. و باری پرسید که «برادر فرادیس»، چون می‌دانست که در آن سال‌ها تب دین‌گرایی من زیاد بود، مرا برادر خطاب می‌کرد و دیگران را «رفیق». گفت برادر فرادیس چند بار قرآن را با ترجمه خوانده‌ای؟ گفتم یک‌بار هم کامل با ترجمه نخوانده‌ام. گفت می‌دانی من 13 بار با ترجمه خوانده‌ام. چون باری در یک سخن‌رانی نویسنده‌ای درباره تکرار در داستان‌های ره‌نورد نظر منفی داشت. استاد در برگشت به طرف خانه‌اش قهر بود. گفتم چی شده استاد؟ گفت فلانی حتا قرآن را هم نخوانده و سوره الرحمان را تا بداند تکرار چیست. آن زمان نمی‌دانستم و بعد فهمیدم که استاد درست می‌گوید و زیبایی‌شناسی تکرار خودش مبحث دل‌انگیزی است.
 

 


استاد در کنار این‌که ابعاد شخصیتی و دانشی گونه گون داشت، تعصبی نداشت که این کتاب مهم کلاسیک چون مربوط فلان دین است خوانده نشود. باری توصیه کرد که کشف‌المحجوب را بخوانم، گفتم کدامش را؟ گفت هر دویش را باید بخوانی. هم کشف‌المحجوب هجویری را و هم کشف‌المحجوب سجستانی را که در مذهب اسماعیله است. و در نسل ما ضدیت با این متن‌ها بخاطر تعلق آن به دین، بسیار است اما استاد تمامی این متن‌ها را خوانده بود و برای این‌که میراث گران‌ارج زبان پارسی و نثر پارسی است ارج می‌گذاشت و به دیگران هم توصیه می‌کرد که حتماً متون کلاسیک را بخوانید.
میراث استاد زریاب برای ما و نسل ما چیست؟ در کنار شش رمانی که منتشر شده است و 89 داستان کوتاه که در مجموعه دو مجلدی داستان‌ها که دربرگیرنده شش دفتر داستان کوتاهش است، بقیه نوشته‌هایش در باره دیگران و نقد و نظرها و تاریخ است، استاد زریاب واقعاً برای ما چی کرد؟ می‌توانم بگویم که استاد زریاب در این بیست سال تنها ادعا نداشت که خط قرمز من زبان پارسی است. استاد تا آن‌جا برای زبان پارسی ایستادگی کرد که کلاشینکوف به دست به قصد کشتنش آمدند، او تا این‌جا به این زبان ایستاد بود و باقی ماند. البته این دفاع از زبان پارسی هم کورکورانه و از روی تعصب و نفی زبان دیگران نبود. او برای نسل من درست‌نویسی و درست‌گویی و درست‌خوانی را در رسانه به میراث گذاشت که یک بخش کوچک کارنامه بزرگش را تشکیل می‌دهد.
همه ما متهم استیم به جاسوس ایران بودن از سوی جهال یاوه‌، واقعاً یاوه و بی‌سواد. چون به زبان خودمان می‌نویسیم و گپ می‌زنیم. چون می‌گوییم دانشگاه و دانشکده و دانش‌نامه. جهالت اگر نباشد چگونه لشکرگاه را می‌‌پذیری اما دانشگاه را نه؟! و به قول آقای نوروزی ایران چقدر خوش‌حال باشد که اکثریت مردم افغانستان چون فارسی زبان استند و به زبان فارسی گپ می‌زنند، متهمند که جاسوس ایران استند.
این سوء تفاهم را باید رفع کنم که استاد زریاب در تلویزیون طلوع تنها ویراستار خبر ساعت 6 بود. یعنی همه فکر می‌کنند که هرچه از طلوع نشر می‌شد از زیر نظر استاد می‌گذشت. نه این‌گونه نبود. می‌گفت من تنها خبرهای ساعت شش را ویراستاری می‌کنم. اگر دختر و پسری خبرنگار بخواهد بیاموزد، خوب می‌آید می‌پرسد که این واژه درست است یا نادرست. بقیه مسائلی که از طلوع نشر می‌شود در مسئولیت من نیست.
از آقای عبدالحی حبیبی یا استاد حبیبی یاد شد. استاد زریاب درباره ایشان حرفش این‌گونه بود که استاد حبیبی در سال‌های آخر عمرش یعنی در دهه شست که در وزارت فرهنگ مشاور بودند، از نوشتن پته خزانه بسیار پشیمان بودند. و بارها استاد با تأسف می‌گفت که ایکاش من از استاد حبیبی می‌خواستم تا مثلی که یک ماه با هدایت را گفتم و نوشت این را هم می‌نوشت که پته خزانه چطور نوشته شد و چطور به انجام رسید. حتماً این را برای من می‌نوشت. اما در آخر عمر از این کار بسیار پشیمان بود. این را استاد زریاب بارها گفته بود. ولی حرمت و احترام استاد زریاب به آقای حبیبی به خاطر کتاب‌هایی بود که ایشان تصحیح کرده بود و حتا بنیاد فرهنگ ایران که زیر نظر استاد پرویز ناتل خانلری اداره می‌شد آن را چاپ می‌کرد. هنوز که هنوز است تصحیح استاد حبیبی از کتاب طبقات ناصری در بازار ایران چاپ می‌شود و موجود است. و استاد زریاب در کنار رفاقت شخصی با ایشان، می‌گفت که از این لحاظ برای من استاد حبیبی محترم است و قابل قدر. درباره علاقه استاد زریاب نسبت به محمد ظاهر شاه گفته شد. این ماجرا طولانی است اما بارها از زبان استاد زریاب می‌شنیدم که می‌گفت آصف جان آهنگ می‌گفت که از دوران یما پادشاه تا زمانه ما مثل ظاهر شاه، شاهی نگذشته است. باید روشن ساخت که علاقه استاد زریاب به محمد ظاهر شاه تنها ده سال آخر سلطنتش بود که معروف به دهه دموکراسی است و استاد این دهه را بسیار دوست داشت. و امروز می‌دانیم که تنها در همین ده سال بود که محمد ظاهر شاه، شاه بود. بقیه سال‌ها را که عموها و پسر عمش، محمد داوود، همه کاره بودند. و فراموش نکنیم که در رمان چارگرد قلا گشتم که رمانی با روایت چندصدایی است، شاه را به نحوی مسخره کرده است و با آن شوخی از زبان آن هفت کودک کرده است. شاه بتی نبود که شکستی نباشد، یعنی برایش یک بت نبود که شکستنی نباشد و از آن بت ساخته باشد.
در تمامی جهان ادبیات و آفریده‌هایش، هیچ نویسنده‌ای را به اندازه داستایفسکی دوست نداشت. وقتی می‌پرسیدم که کدام کتاب کدام نویسنده را بسیار دوست دوست داری؟ می‌گفت ابله، جنایت و مکافات و برادران کارامازوف داستایفکسی، یک مکث می‌کرد و می‌گفت نه تمامی آثار داستایفسکی عالی است. و صد سال تنهایی مارکز و از ایران با آن‌که صادق هدایت و بوف کورش را دوست داشت، ولی شیفته رمان رود راوی آقای ابوتراب خسروی بود. و این برای من عجیب است که چی در رمان رود راوی یافته بود، که در میان این‌همه کتاب از ایران، شیفته این رمان بود؟!
پدیده دیگری که برای من نسبت به استاد زریاب عجیب بود، روبرو شدن با مرگ بود. من در خانواده‌ای بزرگ شده‌ام که مادرم همیشه در نمازهایش دعا می‌کند که خدایا تلخی جان کندن را بر من آسان سازی. و این همیشه برای من مسئله بود و مسئله است. ولی روبرو شدن استاد با مرگ واقعاً شگفت بود. بارها می‌گفت که هیچ هراسی از مرگ ندارم. اما ترس من از تنها مردن است و این‌که چند روز بگذرد و بعد آن کسی بداند مرده‌ام. و این ماجرا برمی‌گردد به زمانی که در مجله ژوندون کار می‌کرد. در آن زمان کسی به‌نام عبدالحنان یا عبدالمنان مینه‌پال فرمانده پولیس کابل بود. این مینه‌پال شناخت عجیبی در پیدا کردن قاتل داشت. استاد زریاب می‌گفت که وقتی من رمان‌های آگاتا کریستی را که می‌خواندم و برایش آغاز ماجرا را می‌گفتم، مینه‌پال می‌گفت که قاتل فلانی است و در آخر رمان معلوم می‌شد که بلی سخن مینه‌پال درست است. و اگر قتلی هم در شهر کابل اتفاق می‌افتاد در نهایت در یک هفته قاتل را پیدا می‌کرد. باری مینه‌پال زنگ زد که بیا در شهر کهنه مردی مرده است. استاد داستان کوتاهی دارد به‌نام مرغی که مرد. این داستان اساسش از این‌جا می‌آید. گفت رفتیم به شهر کهنه کابل، دروازه حویلی قفل بود، به سربازها دستور داد که قفل را بشکنند. داخل شدیم که پیرمرد مرده و چند روزی گذشته است و حتا از نبود آب و دانه مرغ‌هایش هم مرده است. برای همین همیشه می‌گفت از مرگ هراس ندارم اما از چنین مردن هراس دارم.
در ماجرای بستر شدن‌شان به بیمارستان هم چیزی که بسیار مرا آزار داد، این همیشه یاد کردن‌شان از این که رمان زن بدخشانی ناتمام ماند. شبی من در کنارشان در اتاق بودم و زمانی که سرفه‌ها زیاد می‌شد من به بالای بسترشان می‌رفتم و با دست اشاره می‌کرد که من خوبم برو بخواب. فردا صبحش که گروه پزشکی آمدند، مرا گفتند که شما بیرون بروید. حدود ده پانزده دقیقه ماندند و دوباره بیرون شدند. وقتی رفتم یک نگاه عجیب و غریب که در آن ناامیدی بود به من کرد و گفت: بچه من رفتنی شدم. اما همین قدر که فرصت بدهد رمان زن بدخشانی تمام شود، دیگر چیزی نمی‌خواهم... عجیب بود، خیلی عجیب بود که از هیچ چیز یاد نمی‌کرد از خانه، از حساب بانکی، از فرزندانش، به ویژه دختر سومش، پرند، که او را زیاد دوست داشت. اما تنها و تنها نگران ناتمام ماندن رمانش بود. من سخنانم را با بیتی از بیدل که در آخر عمر زیاد تکرار می‌کرد به انجام می‌رسانم که زندگی خودش هم مصداق این بیت شد، چون رمان زن بدخشانی ناتمام ماند، رمان رازهای دایه پیر ناتمام ماند، سیب و ارسطاطالیس ناتمام ماند، و سرانجام آقای سحرخیر بیدار می‌شود ناتمام ماند، رساله‌ای که در درست نویسی داشت، ناتمام ماند. می‌گفتم استاد این‌ها ناتمام می‌ماند. می‌گفت جور می‌شود، جور می‌شود نگران نباش. و این بیت بیدل را بسیار دوست داشت:
دل به زبان نمی‌رسد لب‌ به فغان نمی‌رسد
کس به نشان نمی‌رسد تیر خطاست زندگی

زریاب، نویسنده حرفه‌ای
پس از سخن‌رانی منوچهر فرادیس، پیام تصویری آقای جواد خاوری نشر شد. آقای خاوری گفتند: وقتی که صحبت از زنده یاد ره‌نورد زریاب می‌‌کنیم، بی‌گمان از یک نویسنده جدی صحبت می‌کنیم. آثار ره‌نورد زریاب با بیش‌تر از صد داستان کوتاه، و حدود هفت رمان و مقالات بی‌شمار در عرصه‌های مختلف فرهنگی نشان می‌دهد که او یک نویسنده جدی، پرکار و حرفه‌ای بوده است. ادبیات داستانی افغانستان بدون شک با نام ره‌نورد زریاب پیوند خورده است. از آثار ماندگار او کسب اعتبار می‌کند.

 


 


در شرایطی که اکثر نویسندگان ما به صورت تفننی می‌نوشتند و اغلب داستان‌نویسان ما تک‌اثر بوده اند، ره‌نورد زریاب جزء معدود نویسندگانی بود که به سطح حرفه‌ای می‌نوشت. در واقع او در هر موقعیتی که قرار داشت دغدغه‌ای نوشتن داشت. در تمام عمر خود نوشت و همیشه نویسنده بود. می‌شود گفت که صفت نویسندگی برازنده‌ترین صفتی است که می‌شود به ره‌نورد زریاب داد. چون او در هر جایگاهی که قرار داشت خود را یک نویسنده می‌دانست. با همه این‌ها ره‌نورد زریاب تنها یک نویسنده نبود. هر چند که عنوان نویسندگی با توجه به آثار فاخری که او نوشته است برای او کافی است. اما او علاوه بر نویسنده بودن، فضایل دیگری هم داشت که او را برجسته می‌کرد. در واقع ره‌نورد زریاب یک شخصیتی چند وجهی داشت که می‌توان از وجوه مختلف به ره‌نورد زریاب نگریست. او روشن‌فکری بود دانا و آگاه به زمان خود، آگاه به جامعه خود، آگاه به وضعیت ادبی جهان و همین‌طور به ادبیات بومی و کهن خود و تمام این‌ها از زریاب شخصیتی ساخته بود که می‌توانست در عرصه‌های مختلف فرهنگی تأثیرگذار باشد. ما تأثیر ره‌نورد زریاب را در عرصه های مختلف نمی‌توانیم انکار کنیم. از الگو بودن برای جوانان و همین طور تأثیر او به عنوان مثال در سره‌نویسی و به کار بردن زبان معیاری. از لحاظ شخصیتی هم زریاب شخصیت جذاب و بی بدیلی بود. او فرد بسیار صمیمی و رفیق خوش‌اخلاقی بود که محضر بسیار گرمی داشت. گفتار ره‌نورد زریاب به مانند نوشتارش جذاب و پربار بود. چنان‌که مخاطب‌های او در نشست‌های او و در محضر او به همان اندازه فیض و حظ می‌بردند که خوانندگان آثار مکتوب و داستان‌های او. روح و روانش شاد.

قلعه ادبیات داستانی کشور
آخرین پیام از بانو سمیه رامش بود که پخش شد:
دو سال از نبود استاد رهنورد زریاب میگذرد- دو سال است انسانی عزیز و نویسنده‌ای اندیش‌مند و بزرگ را از دست داده‌ایم. و چقدر دردناک و ناگوار است که ما حتا برای یادبود و گرامی داشت از استاد نمی‌توانیم تا شهدای صالحین برویم. آیا به قول استاد: برای ما همه چیز تبدیل به رویا شده است... یا ما خواب هستیم در یک خواب غم‌انگیز...
بدون شک ره‌نورد زریاب نامی جاودانه در تاریخ ادبیات کشور است. وقتی در مورد ره‌نورد زریاب فکر می‌کنم، دو بعد شناختی ایشان را می‌بینم و گرامی و عزیز می‌داریم: یکی ره‌نورد زریاب به عنوان یک انسان که عزیز و ستودنی و محترم است. دیگری یک نویسنده‌ا‌‌ی بزرگ و صاحب سبک که بدون شک از قله‌های ادبیات داستانی کشور و ادیبی فرهیخته است که تمام عمر خود را صرف نوشتن کرده است. او به عنوان یک نویسنده وظیفه‌شناس، وفادار به سرزمین و مردم و فرهنگش بیش از پنج دهه نوشت. در جامعه‌ای که خون، خشونت، جنگ، فقر و بی فرهنگی مردم را بلعیده؛ ره‌نورد زریاب کلمات را صیقل می‌داد و به فرهنگ و زبان می‌اندیشید.
او نویسنده‌ای بود که تمام فصل‌های عمر خود را در سرزمین خود ماند. در سراشیبی و سربلندی - در فرودهای بی وقفه و در فرازهای کم و اندک، او ماند. او ماند و برای ما از کابل زیبا نوشت. از عیاران نوشت، از درویشان نوشت، از رقص زنان نوشت. از رنج رودابه‌ها نوشت. او ماند و نوشت، با تسلط بر زبان نوشت. واژه ساخت، داستان‌پردازی کرد، اسطوره‌ها را زنده کرد. او در رمان‌هایش همواره به دنبال معنای گمشده انسان و عشق بود. او با نوشتن، عشق و زندگی را برای ما روایت کرد.
استاد ره‌نورد زریاب یقیناً یکی از قله‌های ادبیات داستانی و صاحب ‌نام و اندیشه است و در زبان و ادبیات فارسی نامی جاودانه خواهد بود. ره‌نورد زریاب نه تنها نویسنده‌ای بزرگ و نام‌دار بلکه در بعد انسانی هم او انسانی بی‌مانند بود. گاه گاهی فرصت دست می‌داد تا استاد را ببینم. دیدن استاد هم موهبتی بود. اولین سوال استاد همیشه از این بود که «کتاب چی می‌خوانی؟» او دغدغه داشت که نسل ما از کتاب دور نماند. گاهی هم ما را به شوخی نسل بی کتاب صدا می‌کرد. استاد زریاب در خوش‌صحبت بودن شهرت داشت. مخصوصاً وقتی کمی سر ذوق بود- وقتی از گذشته و از کابل و زیبایی‌هایش می‌گفت. او آرزوی افغانستانی بدون جنگ داشت. او اکثر اوقات در مورد عشق، انسانیت، فرهنگ و از کابل قدیم، از تاریخ باشکوه این خطه و زبان می‌گفت. از همه آن‌چه در دوره‌ ما نیست و نابود شده است. شاید به همین دلیل برای من و هم نسلان من ره‌نورد زریاب رخ زیبای وطنی بود که ما حسرت نداشتنش را داشتیم. رخ زیبای کابل بود که ما ندیده بودیم. رخ زیبای وطنی که جنگ، خشونت و دگم اندیشی بر او سایه افکنده بود!
او از نسل فرزانگان بود. انسانی که برای همیشه می‌شود دوستش داشت و به او احترام کرد! اما حالا ره‌نورد زریاب نیست. کابل و افغانستان در جهل و تاریکی و دگم‌اندیشی و خشونت بیش‌تر از هر زمان دیگری فرو رفته است. خشک مغزی و تندروی هرروز بیش‌تر از قبل نهادهای فرهنگی و ادبی و اجتماعی را ویران می‌کند. زبان ما مورد تهاجم قرار گرفته است و تلاش برای فرهنگ‌زدایی و زبان‌ستیزی جریان دارد. ارزش‌های اخلاقی رو به سقوط است، در چنین وضعیتی وظیفه‌ی ما چیست؟ حداقل کاری که می‌توان کرد این است که برای شناخت فلسفه و اندیشه‌ای که ره‌نورد زریاب عمر خود را وقف کرد، تلاش کنیم. این اندیشه‌ روشن و پاکیزه‌اش را گسترش دهیم. اجازه ندهیم نام ره‌نورد زریاب و مکتب فکری او و اندیشه روشن او از یاد برود. مکتبی برای فهم فلسفه‌ ادبی او بسازیم. کتاب‌هایش را بازنشر کنیم. اندیشه‌اش را بشناسیم و برای گسترش آن برنامه‌های عملی و قابل اجرا داشته باشیم.
نگذاریم سیاهی، نور را ببلعد. نگذاریم سمبول‌های دانایی، معرفت و فرهنگ از یاد بروند. از خواب بیدار شویم. از این خواب غم‌انگیز، بیدار باشیم و از داشته‌های فرهنگی خود پاسداری کنیم.
نام ره‌نورد زریاب گرامی – یادش جاودان!
در آخر برنامه از شش عنوان کتاب‌های استاد زریاب که در ایران از سوی نشر کلیکن بازنشر شده است، رونمایی شد. رمان‌هایی چون گلنار و آیینه، چار گرد قلا گشتم، شورشی که آدمی‌زادگکان و جان‌ورکان برپا کردند، سکه‌یی که سیلمان یافت، و مجموعه داستایت‌ها و شیخ گفت، و مجموعه طنزهای هذیان‌های دور غربت.

 



















 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل     ۴۲۲    سال هــــــــــژدهم               قوس/جدی         ۱۴۰۱    هجری  خورشیدی         شانزدهم دسمبر  ۲۰۲۲