در من لحاف رد شدو بر من کشیده شد
از قله های پرت شدم نیمه های شب
از قله های پرت شدم نیمه جان شدم
از خواب ترسناک پریدم به حال تب
ناگاه ضجهای که بهم زد سکوت را
از اهتزار روح منی خسته باد شد
لرزید پرده های غم انگیز در اتاق
پیراهن پلید تنم انجماد شد
او باز روی بستر من داد میکشید
پا میکشیدم از وسط ماجرا برون
هر کنج خانه صحنهای از ماجرای اوست
جا مانده روی بستر من لکههای خون
پیچید صحنهای که بگوید به مغز من
او آمده دوباره ترا جستجو کند
خود را بهم فشرده خزیدم کسی نبود
باران گرفته حال مرا شستشو کند
انگار آسمان و زمین میخورد بهم
انگار قلب آهن او آب میشود
انگار میرسد خبر مردنم به او ...
نعش مرا گرفته بغل خواب میشود
#شمیم_فروتن
|