لوای فتح برافراز باز بر دل من
بگیر دست مرا و ببر به منزل من
همیشه بی خبر از من گذاشتی رفتی
فدای اشک که یک دم نبوده غافل من
به خود که غرق شدم زنده ماندم و دیدم
به غیر وصل تو حلی نداشت مشکل من
به سینهی تو به صد خون دل شدم نزدیک
خودم نیامدم امید بوده حامل من
خدا بیا و به من لطف کن پس از مرگم
بساز معبدی از جنس عشق از گلِ ِ من
صنم عنبرین
|