دريا روان و شيشه ي دريا شكسته است
تصوير ما به آيينه ي ما شكسته است
اين خانه هاي سر بفلك گريه مي كنند
اينجا مگر كه قامت فردا شكسته است
لبخند هاي مانده به لب از براي چيست
آن سوي خنده ها دل تنها شكسته است
حسرت مخور به ظاهر غرب كه پر جفا
با خنده خنده ، خنده دنيا شكسته است
دگر زمين زمين بهار و جوانه نيست
در بطن دانه شوق تمنا شكسته است
تا كي فرار و تا به كجا ها پي قرار
ما را فرار ما چه بهر جا شكسته است
از دل بسوي دل چه عجب دل سپرده ام
اما دلم به سينه ليلا شكسته است
ليلا تيموري
|