های درداستان این هستی الم بایدکشید
باراندوه جهان را بیش وکم بایدکشید
از طلسم جهل کار کس نمیگردد درست
کام دل را از لب نوش قلم بایدکشید
بابزرگی حافظ اخلاق میبایدشدن
عزت وایمان خود را ازستم بایدکشید
باهمین مرغ اسیر و خستهی کنج قفس
هرسرود تلخ دل را باسوز غم بایدکشید
غصه های زندگی را نی شبیه خاروخس
غصه را چون دختر کاووس وجم بایدکشید
از کشاکش های دنیا هیچ کس فارغ نشد
درد را چون داستان ها لاجرم بایدکشید
ف.شعله
|