شبیکه دیده ی رهبینم اشکبارگریست
دودیده درره ی توسخت ، بیقرارگریست
شبیکه خشم فلک گردنم بدارکشید
به حال بیکسی ام چوبه های دارگریست
شبیکه ماند تنم درسکوت تنهایی
دلم بیاد تو پرداغ و
داغدارگریست
شبیکه شور درختان تبر به دوش شدند
تمام هستی من تلخ وغمگسار گریست
شبیکه گشت غزلهای ناتمام ، تمام
وجودسوژه شعرم ،چی زارزارگریست
فرخنده.شعله |