خاله جان این خریطه پلاستیکی را بخر
به خانه نان می برم
در شهر در ازدحام
کودکی پنج ساله یی
ساعت ها برایت عذر می کند
او به جای عروسک هایش
وبازی های کودکانه اش
به بزرگانی می اندیشد که بار ننگین زنده گی را به دوشش انداخته اند
و زنی برای یک قرص نان خشک تمام روز کنار نانوایی نشسته است
وسر زمینی که
بار تاریخش را اشتر های ابرهه برده نمی تواند
سر زمین مس و گوگرد
سر زمین لعل و لاژورد
یا سر زمین نسل های گم در مرداب های اعتیاد
و نسل های بار بی وطنی بر دوش
سر زمین کودکان پیر
ونسل های گم در کابوس تاریخ پنج هزارساله |