قلبت به جایش نیست، غم داری گل سوری
از اهل این عالم چه کم داری گل سوری
«دیدن» گناه اندکی که نیست میدانم
تو چشمهای متهم داری گل سوری
با تانک، با شلاق، با ساطور میآیند
در جیب خود تنها قلم داری گل سوری
از آبلههای صدایت میتوان فهمید
چی خاطراتی از ستم داری گل سوری
ما «سرگذشت یاس و امید»یم، تنهاییم
حق زیادی بر سرم داری گل سوری
افتادهای بین خیابانی پر از فریاد
با گریه میگویند دم داری گل سوری
مکتب، امید، آینده، تن، نان، کار، آزادی…
از اهل این عالم چه کم داری گل سوری
رامین مظهر |