ازخشم وخون حادثه دلتنگ می شوم
مانند شیشه توته ته ی سنگ می شوم
من یک سکوت سردم ودراضطراب وخشم
با شعرهای خویش پرازجنگ می شوم
درکوچه های گمشده وتنگ بی کسی
مانند یک مسافردلتنگ می شوم
بیرنگی ی زمانه زمن رنگ برده است
اینگونه تاروتیره وبیرنگ می شوم
درسرزمین فتنه گر و زن ستیزخود
مانن دشیشه ی توته ته ی سنگ می شوم
فرخنده شعله |