زندگی پردههای ابهام است
روز ها واژگون چو عکس شده
گفتهام مرثیه برای خودم
در درونم چو لاشه حبس شده
زندگی یک تفنگ بی باروت
هر طرف موج ترس و تهدید است
«گاندی» رفته از جهان شما
حرفتان زیر شک و تردید است
گرگها حاکمان شهر شدند
رقص بره ز روی نادانیست
صورت مصنُوعی هر مجری
راوی قصههای ویرانیست
وطن! از دور ها نگاهم کن
در درونم هزار زن مرده
از تماشای مرگ خسته شدم
ریشه هایم گره به غم خورده
نه بهاری که گل کند لبخند
چهرهی زندگی دگر شدهاست
به چه امید منتظر باشم
که دعا نیز بیاثر شدهاست
زندگی بود نام دیگر درد
هر قدم رنج بود و ماتم بود
این وطن هیچگه نشد وطنم
سرنوشتم همیشه مبهم بود
صنم عنبرين
|