....در کابل من در محیط جدیدی داخل شدم که میتوان گفت محیط سیاسی حکومتی آن
عصر بود. کاکایم میرهاشم خان یک پسر داشت به نام میرکاظم که در اوایل
دوره ای امانالله خان برای تحصیل به آلمان فرستاده شده و هنوز هم در آنجا
بود. خود کاکایم دور از زنان و دخترانش، که اکثر با هم جنگ و دعوا داشتند،
در سراچه مییخوابید و برای آنکه بکلی تنها نباشد اکثر اوقات مرا نزد خود
میخواست و چون از جرأتی که من در مباحثه ابراز میداشتم خوشش میآمد، بمن
موقع میداد تا در مجالسی که در آن از رجال آن عصر پذیرایی میکرد حاضر شده و
در مباحثه شرکت کنم. چون طبیعتاً مردی سخاوتمند و به اصطلاح نانده بود
تقریباً هر شب مهمان میداشت و در این مجالس که علاوه بر وزراء و مامورین
دولتی سایر مردمان سرشناس هم در آن شرکت میکردند از هر دهن صحبت بمیان
میآمد و بر وضع سیاسی عصر و دسته بندیهای مختلف آن روشنی میانداخت، روشنی
ایکه یک قسمت آنرا من در آن وقت درک کردم اما معنی یک حصه ای بزرگتر را
مدتها بعد دریافتم.
هم درین مجالس بود که برای بار اول احساس کردم که به استثنای یک عده ای
اندک، اکثر مامورین دولت به نحوی از انحاء بر شاه و حرکاتش انتقاد داشتند.
از جمله ای اشخاصی که از انتقاد و عیب جویی خودداری میکردند یکی محمدولی
خان وکیل بود که من او را یکی دو بار دیدم و مانند هر کسی که با او مواجه
میشد در زیر تأثیر وقار و متانت او قرار گرفتم. دیگری میرهاشم کاکایم
بود که نه تنها خودش راجع به شاه بد گویی نمیکرد بلکه بدگویان را با این
جمله ملامت میساخت که "چرا این مطلب را بخود اعلیحضرت نمیگویید. چون او
خود بما توصیه نموده که هر چه را میدانیم بخودش بگوییم. دیگر در پشت سر
گفتن جایز نیست". اما سایرین هر یک بنوعی، یعنی بعضی از روی همدردی و
دلسوزی و برخی با شماتت و دشمنی بر اعمال شاه اعتراض میکردند و این امر
میرساند که درین وقت آزادی بیان به پیمانه ای بیسابقهای در محیط موجود
بود. سردسته ای مخالفان که بیپروا بر شاه و اعمال او میتاخت محمدصادق خان
حضرت مجددی بود. وی نه تنها بر کارهای سیاسی و دولتی امانالله خان بلکه
بر زندگی شخصی او هم حمله میکرد و او را دروغ گو و کافر و بیناموس
میخواند. کاکایم نیز با همان شدت و تعصب از شاه دفاع مینمود و در نتیجه
مباحثه به مشاجره و به تلخ گویی کشیده حضرت، در حالیکه کاکایم را با عصایش
تهدید میکرد، خانه را ترک میگفت...
...در همین روزها بود که شاه با بیانیهای که در محضر یک عده از شهریان
کابل در باغ عمومی ایراد کرد نامردانه از تمام اصلاحاتی که در مدت هشت، نه
سال در راه تطبیق آن مجاهدت نموده بود صرف نظر کرد. برادرم رشتیا که ناظر
صحنه بود حکایت کرد که این عقب نشینی و خوف و بیمی که در عقب آن نهفته بود،
بجای آنکه مردم را با او آشتی بدهد بیشتر باعث اشمئزاز حاضرین شد تا بحدی
که در پایان گفتار او بجای فریاد آفرین و اظهار همکاری یک نفر از کسبه
نواقص اداره ای او را بیان نموده از رشوت خوری و تکبر وزیران او یادآوری
نمود.
بعدها بوسیله ای آقای محمدکریم نزیهی به روایت از زبان علیمحمد خان، که
در آنوقت وزیر تجارت بود، شنیدم که چندی پیش ازین یک مباحثه ای جدی در مجلس
وزراء راجع به طرز برخورد با حوادث وشورشهای جاری صورت گرفته بود. موضوع
فعلی بحث سرنوشت محمدصادق خان مجددی و برادرزادهاش میان محمدمعصوم بود
که در حال تحریک علنی مردم برای قیام علیه دولت در سمت جنوبی با یک عده
ملایان گرفتار شده بودند. قرار حکم قانون اینها باید همه محکوم به اعدام
میشدند اما شاه مسأله را در مجلس وزراء مطرح ساخت. بقول علیمحمد خان،
محمدولی خان وکیل اظهار داشت که یگانه چانسی که برای نجات رژیم باقی مانده
این است که حکم قانون در باره ای شان اجرا شود تا تمام کسانیکه خیال شورش
در سر دارند بدانند که اگر ناکام شدند سرنوشت شان چیست. اما راوی (خود
علیمحمد خان) و عبدالعزیز خان وزیر داخله بر عکس از حضرات طرفداری نموده
مدعی بودند که اعدام ایشان باعث بر افروختگی مزید مردم میگردد. سایر وزراء
ساکت بودند. پس از مباحثه ای زیاد شاه جنبه ای محافظهکاران را الزام کرد و
از آن تاریخ ببعد تمام همتش به این مصروف بود تا قدرت رو به زوالش را از
طریق برگشت از اصلاحات باز خرید نماید...
...پس از مرور تقریباً یک ماه از قلعهبندی محاصره کنندگان، بکمک یک قسمت
از مردم شهر، بقندهار داخل شدند. من، میرزا عبدالعلی خان و میرزا حبیبالله
خان ازین پیشآمد از خوشی در لباس نمیگنجیدیم و میخواستیم با آغوش باز از
مهاجمین پذیرایی کنیم. اما میزبان ما که وطندارانش را بهتر از ما میشناخت
از روش آنها با ما آنقدرها مطمئن نبود و از روی احتیاط ما را در سرای نیمه
کارهای که در جوار خانهاش زیر تعمیر داشت پنهان ساخت. پس از ساعتی صدای
پای جمعیتی که بطرف خانه ای حاجی غلامیحیی خان روان بود بگوش ما رسید و در
دنبال آن صدای حاجی و برادرش عطاء جان شنیده شد که در برابر نو واردین عجز
و الحاح میکردند. معلوم شد که حاجی غلامیحیی خان بعلت غلجایی بودن و هم
بسبب آنکه برادرش موسی خان با رژیم سقاوی رابطه داشت از طرف مهاجمین، که
درانی خالص بودند، بحیث سقاوی شناخته شده و آمدهاند تا خانه ای او را غارت
کنند. مالک خانه سعی داشت تا آنها را با پول راضی ساخته و از داخل شدن در
حرمسرا جلوگیری نماید. هنوز این مباحثه جریان داشت که جمعیت دیگری فرارسید
و قاید آن به افرادش امر کرد تا بر جمعیت اولی حمله نموده آنها را از خانه
بیرون بریزند. این شخص، سیدجان احمدزائی، از جمله ای ملاکان درجه اول
قندهار و رهبران شورش بود که اینک برای حمایت از دوستش حاجی غلامیحیی خان
به خانه ای او آمده بود.
به یک طرفهالعین صحنه مبدل شد. افراد دسته ای اولی که به نیت غارت آمده
بودند سراسیمه رو به فرار گذاشتند و سیدجان و همراهانش در سراچه ای حاجی
رحل اقامت افگندند.
این حوادث یکی – دو ساعت از اول روز را فراگرفت. بوقت چاشت بمن اجازه داده
شد تا برای صرف طعام به سراچه بروم در حالیکه رفقایم همچنان در اختفاء گاه
ماندند. دسترخوان درازی در دالان سراچه گسترده شده سردار سیدجان که مردی
خورد جثه و دارای بروتهای کلفت سیاه و چشمان کوکره زده ای کوری مکوری بود
در صدر آن جای گرفت. در دو طرف او رفقای مجاهدش نشستند و در پایین دسترخوان
حاجی غلامیحیی خان و در پهلوی او من قرار گرفتیم.
طعام نزدیک به آخر رسیده بود که سردار متوجه وجود من شد و از حاجی پرسید
این جوان که در پهلویت نشسته کیست؟ حاجی مرا معرفی کرد. برخلاف توقع من که،
به علت ارتباط خانواده ای خود با امانالله خان، از سردار انتظار دوستی و
تفقد داشتم، وی که ذاتاً مردی عبوس بود از شنیدن این سخن عبوستر شده به
حاجی گفت: "من گمان نمیکردم که تو کابلیان را در خانهات پنهان ساخته باشی
و اگر چنین میفهمیدم اصلاً به این خانه نمیآمدم". بعد با اوقات تلخی طعام
را به پایان رسانده به حویلی بر آمد. من دوباره به اختفاء گاه تحویل داده
شدم و از آن به بعد تا هنگام حرکت بسوی کابل در محافل و ضیافتهایی که برای
مهردل خان و همکاران او از طرف حاجی و بردرانش ترتیب گردید شرکت نکردم مگر
دزدانه و بصورت ناشناس...
...عبدالعزیز خان از همان روز ورود بکابل در مرکز یک حلقه از وکلاء قرار
گرفت که میخواستند وظیفه ای شانرا جدی بگیرند، یعنی زیر بار حکومت نروند و
بحیث اعضای پارلمان در یک نظام مشروطه کار کنند. اما این نظر با نظر دولت،
که میخواست مجلس فاقد محتوا و آله ای پیشبرد اغراض سیاسی آن باشد، در قطب
مخالف واقع بود. اولین اختلاف در سر بیانیهای رخ داد که قرار بود یک نفر
از وکلاء در برابر بیانیه ای افتتاحیه ای شاه ایراد نماید. برای این کار
عبدالعزیز خان را در نظر گرفته بودند و بیانیه ای جوابی او غالباً از طرف
حکومت ترتیب گردیده بود. اما وی از قبول آن اباء ورزید و در عوض بیانیهای
از طرف خود ترتیب کرد که در آن علاوه بر تکیه بر صلاحیت مجلس به حیث
پارلمان یک دولت مشروطه، از سیاست اعلان شده از طرف شاه دایر بر قبول
کمکهای نقدی و جنسی انگلستان هم بطور مستقیم یا غیرمستقیم انتقاد صورت
گرفته بود. یک عده وکلاء، که کم و بیش با وی هم فکر بودند، درین مورد با او
همنوا شدند و اینها مجلسی در باغ دارالامان تشکیل داده و در آن بیانیه ای
متذکره را تأیید کردند. من محتویات این بیانیه را ندیده بودم، اما معلوم
میشود که حاوی نکاتی بود که حکومت از انتشار آن اندیشه داشت زیرا طوری که
شنیدم محمدهاشم صدراعظم عبدالعزیز خان را نزد خود خواسته ازو خواهش حتی
الحاح کرد که از ایراد بیانیهاش صرف نظر کند و در مقابل وعده داد تا
مطالبات او و رفقایش را در آینده برآورده سازد. ضمناً مقام معاون شوری را،
که ریاست آن از پیش برای عبدالاحد خان وردک مخصوص شده بود، بهاو پیشنهاد
نمود. در مرحله ای اول عبدالعزیز خان در مقابل این فشارها ایستادگی کرد
اما بزودی، چون یکعده از رفقای همپیمانش او را ترک گفتند، از ایراد
بیانیهاش منصرف شد لیکن به قبول مقام معاونی شوری هم راضی نگردید و این
مقام بجای او به قاضی عبدالحق وکیل هرات تفویض شد. با وجود آن بزودی اختلاف
دیگری در سر انتخاب رییس رخ داد. حکومت بر سر انتخاب شدن بلا منازع
عبدالاحد خان اصرار داشت اما عبدالعزیز خان و عده ای اندکی از همکاران او،
که یکی از ایشان عبدالکریم خان وکیل پنجشیر ( پدر هادی کریم) بود با این
نظر مخالفت کردند. با وصف آن باثر فشار حکومت بر وکلاء، که اکثر آنها به
قشرهای مرتجع و محافظهکار مربوط بودند، عبدالاحد خان بریاست انتخاب گردید
و مجلس به دلخواه حکومت بکارش آغاز کرد.
ادامه دارد
|