باد از شکوفه لخت میسازد نهالم را
تا که نشانت داده باشد حس و حالم را
گل میفرستم خانهات خندیده میگویی
پر کردهای از لاله سطل آشغالم را
تلویزیونها پشت هم اخبار میخوانند
گویی به رویم میکشانند ابتذالم را
ویرانیای در جانم افتادهست میبینی
پیشانی پر چین و لبهای کشالم را؟
امسال جای دست تو بر شانهام خالیست
من دوست دارم عکسهای پارسالم را
از چند کشور دور میگیرم در آغوشت
باور نداری شطحیات سورئالم را
- آدمفضاییها به کس دل میدهند آیا؟
با خندهای نادیده میگیری سوالم را
یک روز میآیی لب کلکین و میبینی
در پشت کوه غصههای خود زوالم را
رامین مظهر
|