با خودم شاید غریبی میکنم
گشتهام بی سرزمین، بی انتظار
نعش یک زن را درونم میکشم
میکشم ناخن به روی روزگار
گنگ میمانم شبیه آینه
در دل ساعت که خیره میشوم
در هوای خفّهی زیر زمین
گوشِ حرف الجزیره میشوم
از جنون هر قساوت می رهم
میلهها پر میکشند و میروند
آسمان درد کبوتر می کشد
بالها آواره از هم میرهند
در میان غصه ها پر میکشم
از تعفنپردهی گفتار تان
در سرم فرخندهها قد میکشند
زیر گند بستر پندار تان
من شبیه تو تهی کی میشوم؟
من که بی خود نیست عاشق بودنم
صد هزاران بار یخ زد باغ را
مُهر گشتی بر شقایق بودنم
تا به کی آهنگ تقوا میکنید؟
اهل عصیانم که در دل های تان
از تظاهر های تان من خستهام
است بیبنیاد منزلهای تان
صنم عنبرین
|