با هیاهویی از سر
وحشت و دهشت
و غیه هایی که چه عرض کنم !؟
کجا می کشانیدِ مان
کجایی گند تر از حضور منفور تان ؟
گویا که ؛
ما را دیگر نه با خاک پیوندی
نه با آسمان رشته ای
نام و نشان
و همه ی اوهام آسمان
ارث بی چون چرای شما
اهریمنانِ بی چون وچرا
شمایید این زمان
آلوده به گندیده ترین باور ها
نماینده ی خیانت های پیوسته
کمر بسته به سجده بر آستان بیگانگان
با چند تا عُق
می شود ذهن خود را از شما بپالاییم
چند تا چخه دورِ تان می کند از حوالی مان
بویناک و پوسیده اید
و ویران
ودر پایان
اُف از شمایان
آرش آذیش
|