عمری در انتظار لبان تو مانده است
این لب که جز دعای وصالت نخوانده است
دردی که در نبود تو هر شب کشیدهام
در هستیام هر آنچه که بوده تکاندهاست
در آن جهان شنیده شده؛ داوری ببین
افسانهی مرا به کجاها کشانده است
مارِ سیاه این شب تاریک و خوفناک
زهر کشندهای به مشامم چشانده است
دوری تو گرفته دلم را به شکل اشک
از چشمهای مردم دنیا چکانده است
از زخم انتظار چسان جیغ سر دهم
در سینهام که قوت آهی نماندهاست
گشته هوای کوچه پر از بغضهای من
روزیکه باد از تو پیامی رساندهاست
در چشم خود چهگونه شوم خیره بعد از این
آیینه هم مرا دگر از خویش رانده است
صنم عنبرین |