نخست صدا را در گلو خفه کرده
بعد گل لبان تو را
یک به یک چیدند کلاغ ها
مکث کوتاه!
شب تاریک و هوا سرد بود
تا دورها اثر از زنده جان نمانده بود
شلاق را برداشته با خاطر آرام
به جان و تن زن افتادند
تا آخرین نطفه امید را
از تن زن قطع کنند کلاغ ها
سیاهی بر سر
بر صورت
بر گلو
سیاهی بر سیاهی افزودند کلاغ ها
نیم خیز دست میاندازد بسوی روشنایی ها
زن دنبال رنگ سپید میگردید در میان کلاغ ها
همه یک دست دوباره تبر میزدند به کمر شکسته زن
کلاغ ها
سیاهی را در آیینه دیده
سطل سطل بر صورت شهر میپاشیدند شوربختی را
کلاغ ها
سیاهی بر سر سیاهی
سیاهی بر صورت سیاهی
سیاهی بر سیاهی
هر چه از غم و اندوه و سیاهی با خود آورده بودند
قاغ قاغ قاغ
ریختند بر سر زن
کلاغ ها
چون زن با رنگ سیاه روزگار انس نگرفت
ناچار او را به لبه پرتگاه بردند
از بالاها رها کردند
کلاغ ها
کلاغ ها
کلاغ ها
ن.ک |