کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

               مرجان قیومی

    

 
زندانی ۲۰ساله

 

 

همه اون خاطرات خوش کودکی ما را مو به مو، بیاد دارم.
۲۰ سال یک عمر است که گذشت!


روز های خوش کودکانه از بازی کرمبول گرفته تا چشم پتکان. مضریت ها و شوخی های که یک عالم خنده های قهقه داشت.
چه زندگی ی نا عادل و بی انصاف. رحم نکرد و دو راه در مسیر مان کشید. راه مسافرت اونها به خارج و راه برگشت ما به وطن.
بعد!
بیاد دارم دقیقا روز یکشنبه ساعت یک پس از چاشت هزار خدا به دل بسته برایت پیام کردم.
صدای قلبم چنان تند شده بود که زلزله به اندازه ۸ ریشتر در درونم تولید کرده بود. دستانم فقط نوشتند Salam.
برای پاسخ به این کلمه دقیقا ۴۵ دقیقه انتظار و برای بیشتر از ۴۵۰ بار چک کردن صفحه موبایل.
جواب گرفتم ازت چه با وقار پرسیدی کی ام؟


از خود و حال دلم برایت گفتم‌. نمیدانم چه کشیدم تا بعد ۲۰ سال واژه حبس شده قلبم را به زبان بیارم. دوستت دارم!
شاید شنیدنش برای کسی که حسی نسبت به من نداشت آسان باشد ولی من که مندوی از احساس و دوست داشتن تو ام آه که چقدر دشوار و سنگین بود.
روزی که صدایم را با چندین بار دوستت دارم گفتن برای شنیدن خودم، شنیدم. وقتی تو به سینه این زندانی چندین ساله دست رد زدی من کمکش کردم دستش را گرفته به یک مکان بهتر از زندان بردمش . دستی روی صورتش کشیدم لباسش را عوض کردم و گیلاس چای ریختم و کنارش نشسته و درد دل کردیم.
برایم گفت هنوزم همانم برایش ولی دیگر کنارش نمیروم برایش دعای خیر میکنم با انچه قسمتش است خوشبخت شود.

ولی اهسته زیر لب میگفت کاش قسمتش بودم.
 

چای را داغ سرکشید و اشک چشمش به زمین ریخت. گفتم مگه سوختی؟ گفت نه !

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۴۱۱    سال هــــــــــژدهم                 سرطان          ۱۴۰۱    هجری  خورشیدی                 جولای  ۲۰۲۲