کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

               علینا روشن

    

 
شنل سیاه
داستان کوتاه

 

 


آخرین لقمه به سختی از گلویش پایین رفت. با بشقاب غذایش بازی می کرد ، اشک در چشمان سیاه و درشت اش حلقه زده بود .با نا امیدی از سر سفره بلند شد و به اتاقش رفت. سلیم که برقی خوشی در چشمانش می درخشید آمرانه به خانمش گفت:
- سر ازامروز رویا از خانه بیرون شده نمی تواند. هفته آینده بخیرعروسی اش هست.
- کاری نکنی پیش مردم کم بیایم.
مادر رویا که می دانست دخترش قربانی رسوم ناپسند می شود ،اشک های بلورین اش را با گوشه چادرش پاک کرد وبا گلوی پر از بغض گفت :
- پدر رویا! تصميم ات عاقلانه نیست.
- رویا هنوز کودکی بیش نیست .از گرم وسرد روزگار هیچ چیزی نمی داند .
- بگذار دختر یک دانه ما درس هايش را تمام کند .
سلیم با قهر وعصبانیت فریاد زد.
- برو زن! دخالت بی جا مکن .تصميم من درست هست و تغییرنمی کند.
حرف های پدر همچون پیکانی قلب نازک رویا را نشانه گرفت .از اینکه در جامعه مرد سالار برچسب جنس دوم را می خورد سخت اندوهگین بود .بی اختیار گریه کرد. به کتاب ها و لباس مکتب اش نگاهی انداخت وبا خودش گفت:" باید چاره ای اندیشید"


شب با شنیدن آهنگ احمد ظاهر با مطلع "زندگی چیست؟ خون دل خوردن زیر دیوار آرزو مردن" به خواب رفت .صبح پس از خوردن صبحانه شنل (جامه گشاد بی آستین که بر روی لباس می پوشد) سیاهش را پوشید و به بهانه دیدن دوست نزدیک اش به مکتب رفت .از پشت پنجره دید که معلم درس می دهد وبه شاگردانش می گفت :"جا های خالی را با کلمات مناسب پر کنید". رویا پوزخندی زد وبا خودش گفت: گاهی جا های خالی با هیچ چیز پر نمی شود. از ترس اینکه مبادا پدرش خبر شود از محوطه مکتب خارج شد وبه خانه بر گشت. لباس هايش را به عجله تبدیل کرد و کتاب هايش را در الماری جا بجا کرد . کتاب "جنس دوم" اثر سیمون دوبوار ،جلد اولش را تمام کرده بود وشروع کرد به مطالعه جلد دومش.

مادر رویا از سکوت دخترش متعجب شده بود وفکر می کرد این آرامش قبل از طوفان هست .ولی ایمان داشت رویا با آن که سن کمی دارد تن به اکراه نمی دهد.او یقین داشت رویا کسی نیست که تسلیم شود فقط به یک حامی نیازمند هست.مادرتصمیم گرفت به هر قیمت که شده آینده دخترش را تضمین کند.پدرش قرار عروسی را گذاشته بود و کم کم آمادگی می گرفت .چند روز بعد یک مسابقه کتاب خوانی بر گذار شد.رویا به کمک مادرش در مسابقه اشتراک کرد .او با شنل سیاهش وارد امتحان شد واسمش را شنل سیاه نوشت. دو روز بعد نتایج امتحان اعلان شد. پدر رویا با بزرگان محل به مراسم اهدای جوایز اشتراک کردند. مردم بی صبرانه منتظر اعلان نتیجه بودند .سرانجام مجری برنامه اعلان کرد که مقام اول را "شنل سیاه" کسب کرده .مردم حیران مانده بود "شنل سیاه" که هست ؟ بعضی ها می گفتند این شنل سیاه دقیقا شبیه فلم هندی "سوپر استار مخفی" هست.همه یک چیز های می گفتند.مجری برنامه دوباره از رویا خواست بیاید جایزه اش را بگیرد .مادر رویا دست دخترش را بلند کرد و گفت :شنل سیاه اینجا هست!


تمام نگاه ها به سمت رویا ومادرش متمرکز شده بود .حتی پدرش حیران مانده بود.رویا با جرأت تمام شنل اش را در در آورد و صورتش را به همه نشان داد. در چشمانش ذره ای ترس وجود نداشت .با خودش عهد کرده بود تسلیم نمی شود. رویا آن روز چنان سخنرانی ایراد کرد که نظر پدرش راجع به ازدواج او تغییر کرد. رویا برای پدرش ثابت کرد که هیچ دختری ضعیف نیست.هیچ زنی نا توان نیست سلیم که متوجه اشتباهش شده بود صورت دخترش را بوسه باران کرد وبا او به خانه برگشت.
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۴۱۰    سال هــــــــــژدهم                جوزا / سرطان          ۱۴۰۱    هجری  خورشیدی                 جــــون  ۲۰۲۲