خواستم «جان» بنویسم، بدنم سوخته بود
گفتم از «خانه» بگویم وطنم سوخته بود
در سکوتی که شد آلوده به مرگ و خفقان
خواستم لب بگشایم دهنم سوخته بود
خواستم دست بشویم من از اشک و بروم
گل لبخند ولی در چمنم سوخته بود
در غروبی که به یک کاسۀ پرخون میماند
رفتم و غرق شدم گرچه تنم سوخته بود
خواستم «آزادی» جانِ کلامم باشد
خط به خط، نقطهبهنقطه...سخنم سوخته بود
خواستم «خانه» بگویم که فرو ریخت سرم
سقف گوری که درونش کفنم سوخته بود |