برای وحید بکتاش
وقتی تخار یعنی جهان
بر کمر کلامت قوغ آتش
بر سینه اش اخگری
بیگانه با خاکستر
تن و ذهن ات
برگزیدگانی
از کوه و کمر و رودبار گرفته
تا سبزه زار و باغ
گل و گیاه
درخت و از این قبیل
و البته زن
و باز زن
و باز زن
و باز زن
و باز …
تا هرچه نماینده ی زیبایی هاست
با زبانی متعلق به همه ی زمین ؛
چنان به جنگِ جنگ بر آمده ای
که چکاچاک کلامت
بجای بیم
رقصی جنون آسا را
بی نیاز به برگردان
سمفونیِ از هزار رنگ
نُت وحشی می شود…
تو می نویسی
و نبردی از این دست
مانیفیست آشتی و خاموشیِ
کوره های هستی سوزِ
همه ی اعصار می شود…
از تو و برای تو نوشتن
کارستانی ست
که از من ساخته نیست
آرش آذیش
دهلی ۲۶ اپریل ۲۲
|