کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

               مریم محبوب

    

 
تاکجا بر دوش می کشی این کوچ ،
این ناسوج !

 

 



روزگار غریبی ست که بر این سرزمین می گذرد ، روزگار ستمبارو پلشت ، که بر این مردم می گذرد ، نه ، نمی گذرد ، بلکه ماندگار می شود .
روزگار بی ماننده یی است که ماننده گی پیدا می کند و دردناکتر آن که این بی ماننده گی نیز آرام آرام به امر معمول تبدیل می شود .
شاید اینگونه احوال در تاریخ بشریت دیده شده باشد و تکرار هم شده باشد ، اما غرابت فاجعه آنجاست که در طی سالیان عمرفقط یک نسل چنین فاجعه یی بار بار اتفاق افتاده و اتفاق می افتد .
کوچ از پی کوچ ، فرار از پی فرار ، پناهنده شدن از پی پناهنده شدن ، پناهنده شدن ولی بی پناه ماندن . ، حتی دیگر پناه گاهی نیز نیست . اوج مصیبت سوزان ، که اعماق جان و هستی را می سوزاند و این جنایات هولناک سر بازایستادن ندارد .
چه مردمانی آرزومندی که فرار کردند و به جایی نرسیدند ، دختران آرزومندی که همه آمال و آینده خود را برباد رفته دیدند ، فرار کردند و به هیچ کجایی نرسیدند ، پسران جوانی که کارگاه ها و دانشگاه ها را به روی خود بسته دیدند ، فرار را بال پرواز گشودند ، اما مگر می شود از بال طیاره امریکایی به پرواز و آزادی دست یافت ؟
روزگاری دروغجنی ست ، ای وای !
اهورا ! مگر قرار نبود که این سرزمین از دروغ و خشکسالی در امان باشد؟
بربادی و تباهی از دروغی ست که بر زبان ها جاریست ، بر دل ها جاریست . از دروغی ست که بدان باور کرده ایم !
بخشکانید ریشه این دروغ را ، بخشکانید پیوند و ایمان این دروغ را ! تا امانی مگر آید !
اِلا همین آش و همین کاسه است . اِلا همین فرار و همین کوچ و همین بی پناهی است ، و گم شدن !
آنی که با آرزو ها اش کوچ کرد ، آنی که با هنرش کوچ کرد ، آنی که با گیتار و سازش فرار کرد ، آنی که با گربه دوست داشتنی اش کوچید ، آنی که با فرهنگ و آیین اش کوچ کرد ، یهودی تنهایی که با توراتش ، هندوی که با برهمنش و سیکی که با گران اش کوچ کردند ، همه رانده شدند و ریشه از این خاک شوریده برکندند و دل این خاک ماتم زده تهی ماند .
ترسم از آنست که ناگاهی آسه مایی در خود شکند ، سر از افق کابل درپیچد و جای خالی آن ، همچون زخمی بر قلب کابل ماندگار شود ، چنان که بودا هایش دیگر در افق بامیان نیلوفر نمی کارند .
گویی ماجرا ها را پایانی نیست . کوچ های دیگری در راه است . سرزمینی که از جا کنده و بسوی زوال راه میسپرد ، سرزمینی که پرورنده دروغ باشد ، روز بهتری از این نمی یابد ، ای وای !


روزگار دروغگنی است ایشورداس نازنین ، برای مردمان دیرینه این سرزمین !
می دانم که قلبت غمبار است اما پایدار باشی با هژده سال تلاش و عرق جبین !
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۴۰۳     سال هــــــــــژدهم                حوت۱۴۰۰                       هجری  خورشیدی         هشتم مارچ   ۲۰۲۲