این بار
به دنباله ی هزار بار دیگر
می نویسم ؛
از مشعل نگاهت
که آشیانِ شعر و شعورم را
روشنایی بخشید
از آتشکده ی آغوش ات
که زمستان را
از قاموس هستی ام سترد
از خوبی هایت که پادْ دردِ
یک خرمن ناخرسندی
و خستگی شد
از بودن ات
که همه امنیت شد
همه باور…
از مهر ات
که بسانِ دژی استوار
آتش باران منجنیق
هر ایلغاری را طلسمِ پایِش
و پابرجایی شد
برای تو می نویسم
که توان بودن
و نایِ مهر ورزیدن را
به من هدیه کردی…
آرش آذیش |